کرامت کردن . [ ک َ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بزرگواری کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || دادن . (آنندراج ). عطا کردن . بخشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). دادن آنکه قدر و مرتبت برتر دارد. (یادداشت مؤلف )
: مبشران رابگردانیدند و بسیار کرامت کردند. (تاریخ بیهقی ). حق تعالی ابراهیم را چهار پسر فرزند کرامت کرد. (قصص الانبیاء ص
57). و پسری خداوند عالم کرامت کرده است . (قصص الانبیاء ص
99). و تناسخیان گویند که وی [ جمال ] خلعت آفریدگار است که به مکافات آن پاکی و پرهیزگاری که بنده کرده بود اندر پیش ... او را کرامت کرد. (نوروزنامه ). سلطان می گوید به شکرانه ٔ آنکه حق تعالی مرابر تو ظفر داد و فتح و نصرت کرامت فرمود با تو آن کنم که از من سزد. (سلجوقنامه ٔ ظهیری چ خاور ص
27).
زآن کرامتها که حق با این دروگرزاده کرد
میکشند از کینه چون نمرود بر گردون کمان .
خاقانی .
|| خارق عادت پدید آوردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرامت و کرامت فرمودن شود. || توقیر کردن . حرمت داشتن . نواختن
: و عمش ابن ابی العاص او را کرامت کرد و مال بستد و بر این جمله قرار داد و بازگشتند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
115).