اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کران

نویسه گردانی: KRʼN
کران . [ ک ِ ] (ع اِ) در عربی نام سازی که آن را بربط نیز گویند. (غیاث اللغات ). رباب . یا چنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بربط. بربت . مزمر. عود. (السامی فی الاسامی ). || (اِخ ) موضعی است به بادیه . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۰ ثانیه
کران . [ ک ُ ] (اِ) اسبی را گویند که رنگ او مابین زرد و بور باشد و به این معنی به حذف الف هم آمده است . گویند ترکی است . (برهان ). کرند. ک...
کران . [ ک ُ ] (اِخ ) شهری است نزدیک دارابجرد یا نزدیک سیران . (منتهی الارب ). شهرکی است [ به ناحیت پارس ] از حدود سیراف ، آبادان با مردم ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بی کران . [ ک َ ] (ص مرکب ) (از: بی + کران ) بی کرانه . بی حد. بی نهایت . (آنندراج ). بی پایان . غیرمحدود. (ناظم الاطباء). نامحدود : نعمتش پاینده ...
هم کران . [هََ ک َ ] (ص مرکب ) متساوی الاضلاع . (یادداشت مؤلف ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
تلی کران . [ ت َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلال ازرک است که در بخش مرکزی شهرستان بابل واقع است و 480 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ...
تنگ کران . [ ت َ ک َ] (اِخ ) جایی در شمال شرقی فسا که آتشکده ٔ ساسانیان در آن قرار دارد. رجوع به تاریخ صنایع ایران شود.
جله کران . [ ج ُ ل َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل واقع در 22هزارگزی شمال اردبیل در مسیر شوسه ٔ جله کران - نمین . موقع جغ...
علی کران . [ ع َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارشق ، بخش مرکزی شهرستان خیاو و دارای 150 تن سکنه . آب آن از چشمه تأمین میشود. و محصول آ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.