اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کرده

نویسه گردانی: KRDH
کرده . [ ک َ دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از مصدر کردن . || بجاآورده . انجام داده . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مقابل ناکرده . (فرهنگ فارسی معین ). اداشده . (ناظم الاطباء). انجام گرفته : فال کرده کار کرده بود. (تاریخ سیستان ).
بر عفو مکن تکیه که هرگز نبود
ناکرده چو کرده ، کرده چون ناکرده .

(منسوب به ابوسعید ابی الخیر).


گنه کرده به ناکرده شمار
عذر بپذیر و نظر بازمگیر.

خاقانی .


پرسیدند از مکر گفت آن لطف اوست ، لیکن مکر نام کرده است که کرده با اولیای مکر نبود. (تذکرةالاولیاء از فرهنگ فارسی معین ).
- کرده آمدن ؛ شدن .(ناظم الاطباء).
- || شایستن و لایق شدن . (ناظم الاطباء).
- کرده شدن ؛ انفعال . (یادداشت مؤلف ).
- کرده شده ؛ ساخته شده و پرداخته شده و بجاآورده شده و اداشده و نموده شده و این کلمه ملحق به اسم و صفت هر دو می گردد، مانند: سکه کرده شده و محاصره کرده شده و گرم کرده شده . (ناظم الاطباء): عملة؛ کرده شده هرچه باشد. (منتهی الارب ).
|| (اِ) فعل . عمل . کردار. کرد. (یادداشت مؤلف ) :
عجب آید مرا ز کرده ٔ خویش
کز در گریه ام همی خندم .

رودکی .


عبداﷲ زبیر گفت ... ای مادر من پیوسته بر راه حق بودم ... و در عبادت و رضای حق تقصیر نکرده ام . حق تعالی آگاه است بر گفته و کرده ٔ من . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
کسی کو خرد را ندارد ز پیش
دلش گردد از کرده ٔ خویش ریش .

فردوسی .


بکن کار و کرده به یزدان سپار
به خرما چه یازی چوترسی ز خار.

فردوسی .


همی بود در بلخ چندی دژم
ز کرده پشیمان و دل پر ز غم .

فردوسی .


صد بار ز من شنیده بودی کم و بیش
کایزد همه را هرچه کنند آرد پیش
در کرده ٔ خویش مانده ای ای درویش
چه چون کندی فزون ز اندازه ٔ خویش .

فرخی .


همه ز کرده پشیمان شدند و در مثل است
کسی که بد کند از بد همی بردکیفر.

امیرمعزی .


اگر چنین کارها کرد کیفر کرده چشید. (تاریخ بیهقی ). صاحب منزلت سازد امام پاک القادرباﷲ را که آمرزش و رحمتش بر او باد بسبب آنکه پیش از خود فرستاد از کرده های خوب . (تاریخ بیهقی ).
زیرا که نشد دادگر از کرده پشیمان
نه نیز ز کاری بگرفته ست ملالش .

ناصرخسرو.


به نورش خورد مؤمن از فعل خود بر
به نارش برد کافر از کرده کیفر.

ناصرخسرو.


خوانند بر تو نامه ٔ اسراربی حروف
دانند کرده های تو بی آنکه بنگری .

ناصرخسرو.


برادران چون روی یوسف را دیدند همه سجده کردند و روی در خاک مالیدند و از کرده ٔ خود پشیمان شدند. (قصص الانبیاء ص 84).
از کرده ٔ خویشتن پشیمانم
جز توبه ره دگر نمیدانم .

مسعودسعد.


وگر کرده ٔ چرخ بشمردمی
شمارش سوی دست چپ کردمی .

خاقانی .


پس به خانه ٔ مادرزن آمد و از کرده عذرها خواست . (سندبادنامه ص 245).
هر کسی نقش بند پرده ٔتوست
همه هیچند کرده کرده ٔ توست .

نظامی .


همه کرده ٔ شاه گیتی خرام
درین یک ورق کاغذ آرم تمام .

نظامی .


عاقبتی هست بیا پیش از آن
کرده ٔ خودبین و بیندیش از آن .

نظامی .


پشیمان گشت شاه از کرده ٔ خویش
وز آن آزار گشت آزرده ٔ خویش .

نظامی .


این همه پرده که بر کرده ٔ ما می پوشی
گر بتقصیر بگیری نگذاری دیّار.

سعدی .


بده که با تو بماند جزای کرده ٔ نیک
وگر چنین نکنی از تو بازماند هان .

سعدی .


فرستی مگر رحمتی بر پیم
که بر کرده ٔ خویش واثق نیم .

سعدی (بوستان ).


ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزائی دارد.

حافظ.


چون هرچه می رسد بتو از کرده های توست
جرم فلک کدام و گناه زمانه چیست .

صائب .


|| (ن مف ) ساخته . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بناکرده . (فرهنگ فارسی معین ) :
بر او خرگهی کرده صدرش بپای
سرش بر گذشته ز کاخ و سرای .

اسدی (گرشاسبنامه ص 254).


و این دو [ مسجد ] که بر شارستان است با مناره کرده ٔ ارسلان خان است و آن سرای بزرگ و مقصوره کرده ٔ شمس الملک است . (تاریخ بخارا).
|| ساخته . آفریده .مصنوع . (یادداشت مؤلف ) :
تویی کرده ٔ کردگار جهان
شناسی همی آشکار و نهان .

فردوسی .


چو بینی ندانی که آن بند چیست
طلسم است یا کرده ٔ ایزدیست .

فردوسی .


سپهر و ستاره که گردنده اند
همه کرده ٔ آفریننده اند.

فردوسی .


ترا کردگار است پروردگار
تویی بنده ٔ کرده ٔ کردگار.

فردوسی .


باقیست چرخ کرده ٔ یزدان و شخص تو
فانیست زآنکه کرده ٔ این نیلگون رحاست .

ناصرخسرو.


گر از راست کژی نباید که آید
چرا هست کرده ٔ مصور مصور.

ناصرخسرو.


خدایی کافرینش کرده ٔ اوست
ز تن تا جان پدیدآورده ٔ اوست .

نظامی .


تو نگاریده کف مولیستی
آن حقی کرده ٔ من نیستی .
|| هر آنچه شده باشد. (ناظم الاطباء).
- ناکرده ؛ بجانیاورده :
بدو گفت کسری ز کرده چه به
چه ناکرده از شاه واز مرد که ۞ .

فردوسی .


گنه کرده به ناکرده شمار
عذر بپذیر و نظر بازمگیر.

خاقانی .


|| هر آن کس که نموده باشد. (ناظم الاطباء). || تألیف شده . مؤلف . || سپری کرده . وقت گذرانیده . (فرهنگ فارسی معین ). || بکارآورده . || پرداخته . || نموده . (ناظم الاطباء).
- به زرکرده ؛ به زراندوده : المذهّب ؛ به زرکرده . (مهذب الاسماء).
- || ساخته از زر :
صد اشتر ز گنج و درم کرد بار[ قیصر روم ]
ز دینار پنجه ز بهر نثار
به مریم فرستاد و چندی گهر
یکی نغز طاووس کرده به زر.

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
کرده . [ ک ِ دَ / دِ ] (اِ) نام فارسی جَرذَق و آن نان ستبر است . (از المعرب ص 95 و 115). و جرذق و کرده هر دو معرب ِ گرده است . رجوع به گرد...
کرده .[ ک َ دَ / دِ ] (اِ) نیزه ٔ کوتاه . (ناظم الاطباء).
کرده . [ ک ُ دَ / دِ ] (اِ) گوسفندچران .شبان . کرد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرد شود.
کرده . [ ] (اِخ )از رستاق قاسان رستاق خوی است . (تاریخ قم ص 118).
کرده . [ ک ُ دَ ] (معرب ،اِ) یک کرد از زمین زراعت کرده . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فارسی است . (از اقرب الموارد). کرد زمین . ج ، کُر...
کرده ده . [ ک ُ دَ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایردموسی بخش مرکزی شهرستان اردبیل . کوهستانی و معتدل است و 598 تن سکنه دارد. (از فرهنگ ج...
رم کرده . [ رَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گریخته . رم زده . رم دیده . (آنندراج ). رجوع به رم زده و رم دیده شود : هرچند که بر چشم تو شوخی است ...
زه کرده . [ زِه ْ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کمان چله شده . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
گم کرده . [ گ ُ ک َ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) از دست داده . مفقود : همی گشت بر گرد آن مرغزارکه یابد نشانی ز گم کرده یار. فردوسی .بوی پیراهن گم ک...
نم کرده . [ ن َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مرطوب . آب زده . || در تداول ، کنایه از مجهز و آماده و منتظر. گویند: همیشه چند نفر نم کرده دارد؛ همی...
« قبلی صفحه ۱ از ۹ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.