اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کرده

نویسه گردانی: KRDH
کرده . [ ک ِ دَ / دِ ] (اِ) نام فارسی جَرذَق و آن نان ستبر است . (از المعرب ص 95 و 115). و جرذق و کرده هر دو معرب ِ گرده است . رجوع به گرده شود. || هر یک از فصول ویسپرد. کَرت ۞. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرت و ویسپرد شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
خوی کرده . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عرق کرده .عرق آلوده . (یادداشت مؤلف ). مرحوض . (منتهی الارب ).
خوب کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عمل نیکو انجام شده . نیکو انجام یافته : وآنکه او خود کرده باشد باز چون ویران کندخوب کرده زشت کردن کا...
رام کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از رام کردن . اهلی کرده . مطیعکرده . فرمانبر و فرمانبردار ساخته . تحت امر و اطاعت درآورده . ب...
کرده وند. [ ک ُ دَ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان است . در کنار جنوبی رودخانه ٔ قره سو واقع شده ، دشتی و سردسیر است و 1...
نیم کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناتمام مانده . کاری به پایان نرسیده . نیم کاره : اگر پادشاهی سرائی مرتفع بنا افکندی ... و آن بنا در رو...
هفت کرده . [ هََ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آرایش کرده . آراسته . دارای آرایش کامل . هرهفت کرده : سحرگه این عروس هفت کرده برون آمد به ناز از ...
گنه کرده . [ گ ُ ن َه ْ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گناه کرده . تقصیرکرده . مقصر. عاصی : مگر کآتش تیز پیدا کندگنه کرده را زود رسوا کند. فردوسی .ز گ...
کرده کار. [ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) جلد. (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (برهان ). مردی جلد را گویند. (صحاح الفرس ). جلدکار. (انجمن آرا). || کاردان . کار...
کرده ناب . [ ک ُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سلطانیه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان . کوهستانی و سردسیر است و 326 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرا...
کرده ناب . [ ک ُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان . کوهستانی و سردسیر است و 278 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیا...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۹ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.