کرده
نویسه گردانی:
KRDH
کرده . [ ک ُ دَ ] (معرب ،اِ) یک کرد از زمین زراعت کرده . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فارسی است . (از اقرب الموارد). کرد زمین . ج ، کُرد. (مهذب الاسماء). رجوع به کرد شود.
واژه های همانند
۸۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
هفت کرده . [ هََ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آرایش کرده . آراسته . دارای آرایش کامل . هرهفت کرده : سحرگه این عروس هفت کرده برون آمد به ناز از ...
گنه کرده . [ گ ُ ن َه ْ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گناه کرده . تقصیرکرده . مقصر. عاصی : مگر کآتش تیز پیدا کندگنه کرده را زود رسوا کند. فردوسی .ز گ...
کرده ناب . [ ک ُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سلطانیه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان . کوهستانی و سردسیر است و 326 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرا...
کرده ناب . [ ک ُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان . کوهستانی و سردسیر است و 278 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیا...
کرده وند. [ ک ُ دَ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان است . در کنار جنوبی رودخانه ٔ قره سو واقع شده ، دشتی و سردسیر است و 1...
کرده کار. [ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) جلد. (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (برهان ). مردی جلد را گویند. (صحاح الفرس ). جلدکار. (انجمن آرا). || کاردان . کار...
شوی کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) شوهرکرده . دختری که شوهر گزیده باشد : ور صد هزار عذر بگوئی گناه رامر شوی کرده را نبود زیب دختری .سعدی .
کرده بان . [ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) حافظ گرده ٔ نان و معرب آن جَردَبان است . (از المعرب جوالیقی ص 110).
کرده مهین . [ ک ُ دِ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب . جلگه ای و معتدل است و 1746 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغ...
زیان کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) خاسر. متضرر. مغبون . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زیان و دیگر ترکیبهای آن شود.