کرده کار. [ ک َ دَ
/ دِ ] (ص مرکب ) جلد. (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (برهان ). مردی جلد را گویند. (صحاح الفرس ). جلدکار. (انجمن آرا). || کاردان . کارآزموده . تجربه کار. مقابل نکرده کار. (برهان ). آزموده کار. کارکرده . (انجمن آرا). مجرب . آزموده . عامل
: جادو نباشد از تو به تنبل سوارتر
عفریت کرده کار و تو زو کرده کارتر.
دقیقی .
ترا نخواهم جز کافر و ستمگر از آنک
به بد نمودن من کرده کار و آژیری .
دقیقی .
(یادداشت مؤلف ). استاد. (انجمن آرا).
-
نکرده کار ؛ ناآزموده . نامجرب . (یادداشت مؤلف ): نکرده کار را مبر به کار. (یادداشت مؤلف ).
چسان کار بگشاید از روزگار
به ناکرده کاری فتاده ست کار.
ملاطغرا (از آنندراج ).