کرم هفتواد
نویسه گردانی:
KRM HFTWʼD
کرم هفتواد. [ ک ِ م ِ هََ ] (اِخ ) داستان این کرم در شاهنامه ٔ فردوسی به اختصار چنین آمده است که در شهر کجاران مردی بود مشهور به هفتواد، زیرا هفت پسر داشت و دختری نیز او را بود. دختران آن شهر هرروز به کوهساری که در کنار شهر بود همگروه می رفتند و دوک می رشتند. دختر هفتواد روزی در راه بازگشت سیبی یافت و کرمی میان آن دید و آن را میان دوکدان نهاد و با نام خداوند و بطالع کرم سیب رشتن آغاز کرد و آن روز دوچندان رشت که روزهای دیگر. هر روز لختی سیب بدان کرم دادی و به طالع وی نخ رشتی . مادر و پدر از آن درشگفت آمدند و دختر داستان کرم بازگفت . هفتواد کرم را فراز بگذاشت و تیمار داشت . صندوقی سیاه برای وی بساخت و از برکت آن کارش به شد و توانگر گشت و مردم در نیک و بد با وی سخن گفتندی و چون کارش بالا گرفت ولایت ستدن آغاز کرد. کرم بالیدن گرفت و صندوق او را تنگ آمد. بر تیغ کوهساری حوضی از ساروج و سنگ کردند و تن کرم در آن نهادند و دیگی از برنج خورش درکردند و هر روز بدو دادندی تا پنج سال بر این برآمد. بسا ناموران که لشکر بر هفتواد بردند، اما شکسته بازآمدند. چنین بود تا اردشیر بابکان به شاهی نشست و بجنگ هفتواد روی نهاد و او را شکست داد. شبی اردشیر با بزرگان بر خوان نشسته بود و برّه ای چند بریان بر خوان نهادند، اردشیر خوردن آغاز کرد. تیری پران سبک بیامد وتا پر در بره فرورفت . بزرگان دست از نان بداشتند تایکی تیر از بره بیرون کشید. بر آن نوشته بود که این تیر به بخت کرم پرتاب شده است اگر خواستیمی بر جان اردشیر آمدی ، اما چنین نکردیم تا اردشیر از جنگ کرم بازایستد و از دژ کرم تا آن جایگاه دو فرسنگ بود. اردشیر آن شب از کرم پراندیشه شد و تا بامداد نخفت . بچاره کردن کرم بامدادان از آنجا به خره ٔ اردشیر رفت وسوی مهرک نوشزاد به جهرم شتافت و او را گرفتار کرد و گردن زد و سپس آهنگ جنگ کرم کرد و تدبیری بکار بردو برزی خربندگان به سوی کرم شتافت و دیگی پر از سرب دربار کرد و به دژ درآمد که بازرگانی خراسانیم و ازبخت کرم خواسته ٔ بسیار دارم . پرستنده ٔ کرم در دژ بگشود و او را با یاران به درون برد. شب هنگام اردشیر دژداران را نبیذ بسیار داد و از می مست و مدهوش ساخت ، پس ارزیز در دیگ رویین کرد و بگداخت و بجایگاه کرم درآمد و در دهان وی فروریخت . کرم در اندیشه برنج دهان گشود و ارزیز گداخته در دهان وی ریخته آمد و کرم ناتوان گشت و اردشیر شمشیر در پاسبانان نهاد و همه را بکشت و در دژ بگشاد و به نشانی که با لشکر نهاده بود از بام دژ دود برانگیخت . لشکر به دژ بدرآمدند و بگرفتند و سپس هفتواد نیز با یاران به یاری و نجات دژآمد و به دست اردشیر کشته شد. (از شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 7 صص 1947-1961). رجوع به شاهنامه شود.
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.