کره گرفتن . [ ک َ رَ
/ رِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کبره زدن . تکرج .
۞ کپک زدن . کره زدن . (یادداشت مؤلف ). اور زدن .سفیدک زدن . تکرج . (تاج المصادر). اکراج . تکرج . (منتهی الارب ). کره بستن . کره برآوردن : التکریج ؛ کره گرفتن نان . تعشیش ؛ کره گرفتن نان . (تاج المصادر بیهقی ). و منفعت آرد کرسنه [ در اقراص اسقیل ] آن است که تا زود رطوبت را نشف نکند و نگذارد که کره بگیرد و عفن گردد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به کره ، کره برآوردن و کره بستن شود. || چربی و مسکه از شیر یا دوغ به دست آوردن . استخراج مسکه از دوغ یا شیر.
-
امثال :
از آب کره گرفتن ؛ سخت زرنگ بودن .