کز
نویسه گردانی:
KZ
کز. [ ک َزز ] (ع ص ) مرد تند. ج ، کُزّ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خشک منقبض . (از اقرب الموارد).
- جمل کز ؛ سخت شدید. (از اقرب الموارد).
- ذهب کز ؛ زر سخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- رجل کزالیدین ؛ مرد زفت و بخیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ذوکز یعنی صاحب بخل . (از اقرب الموارد). مرد بخیل ید. (مهذب الاسماء).
- وجه کز ؛ روی زشت و ترش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قبیح . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
چاه کز. [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد «یکی از منازل عرض راه هرات به قندهار است که در خاک افغانستان ، در چهارده فرسخی فراه و سمت...
کانی کز. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاس بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع دریازده هزارگزی شمال خاوری سردشت و یک هزارگزی خاور شوسه ٔ سرد...
کز دادن . [ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را بر آتش گرفتن تا موی او بسوزد. سوختن پرز پارچه های پشمی و موها و پرهای ریزه ٔ مرغ پرکنده و مانند آن ...
کز کردن . [ ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خود را جمع کرده نشستن ، چنانکه کسی در سرما یا مرغی که شپشه دارد. جمع نشستن . چون محزونی یا بیماری در خود...
کز خوردن . [ ک ِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) سوختن پشم و پرز پارچه های پشمی و موی سر و مانند آن . رجوع به کز دادن و کز شود.
کظ. [ ک َظظ ] (ع ص ) مرد رنج دیده و سختی کشیده از کار و درمانده در آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- رجل کظلظ ؛ مرد سخت ...
کظ. [ک َظظ ] (ع مص ) زحمت دادن پری طعام شکم کس را بطوری که از جهت پری طاقت نفس کشیدن و دم زدن برای او نماند. (منتهی الارب ) (از اقرب...
کذ. [ ک َذذ ] (ع مص ) درشت گردیدن . (از منتهی الارب ). خشن شدن . (از اقرب الموارد).