کژ کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعویج . (دهار). منحنی کردن . پیچیدن . کج کردن . (ناظم الاطباء). ناراست کردن . پیچان کردن
: بشنو پند بدین اندر و بر حق بایست
خویشتن کژ مکن و خیره چو آهو مگراز.
ناصرخسرو.
|| بجانبی متمایل ساختن . میل دادن بسویی : اکفاد، کژ کردن خنور را تا آنچه در وی باشد بریزد. (منتهی الارب ). اصغاء، کژ کردن خنور را بوقت ریختن . (منتهی الارب ).
-
کژ کردن دهن ؛ بقصد ریشخند و استهزا، شکل کج بدهان دادن
: آن دهن کژ کرد و از تسخر بخواند
نام احمد را دهانش کژ بماند.
مولوی .