کش ء
نویسه گردانی:
KŠ ʼ
کش ء. [ ک َش ْءْ ] (ع مص ) خوردن خیار و مانندآنرا. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). خوردن چیزی را چون خیار و مانند آن . (از اقرب الموارد). || بریان کردن گوشت را چندانکه خشک گردد. || پوست کندن چیزی را و مقشر کردن . || به شمشیر زدن و بریدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || گاییدن زن را. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || کشاء. پرشدن شکم از طعام . رجوع به کشاء شود. || جدا گردیدن پوستک از مشک . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کفته گردیدن دست یا ستبر و درشت شدن پوست و درترنجیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شکاف خوردن دست و گفته اند سخت شدن پوست آن یا جمع شدن آن . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۱ ثانیه
کوره کش . [ رِ ک ِ ] (اِخ ) کره کش . دهی از دهستان دیزمار باختری که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 230 تن سکنه دارد. (از فرهنگ فارسی ...
کوزه کش . [ زَ / زِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه کوزه کشد. رجوع به کوزه کشیدن شود.- امثال :کوزه کش طهارت نمی کند . (از آنندراج ).
کش خرامی . [ ک َ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (حامص مرکب ) خوشخرامی . عمل و حالت کش خرام : لیلی ز سر گشاده کامی چون ماه فلک به کش خرامی .نظامی (لیلی و...
کش دادن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) دراز کردن یا کشیدن . تطویل . (یادداشت مؤلف ). || دراز کردن چیزی را یا مطلبی را. (یادداشت مؤلف ). کار...
کش دادن . [ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کش گفتن در بازی شطرنج یعنی شاه در خطر است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کش و رجوع به کشت شود.
کش رفتار. [ ک َ رَ ] (ص مرکب ) خوش رفتار. خوش حرکت . (ناظم الاطباء). رجوع به کش شود.
کش رفتن . [ ک َ / ک ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) دزدیدن با زبردستی و چالاکی . به مهارت و چابکی دزدیدن که کسی نبیند. با زرنگی و چربدستی در حضور کس...
کش کردن . [ ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به مرغان کش گفتن . (یادداشت مؤلف ). راندن مرغ با آوای کش . || کش گفتن به شاه شطرنج . (یادداشت مؤ...
کش آمدن . [ ک َ / ک ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) دراز شدن به کشیدن چون سریش و لاستیک و کائوچو و جیر. از جانب طول ممتد شدن .
کپه کش . [ ک َ پ َ / پ ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه کپه کشد. کشنده ٔ کپه همچون ناوه کش . رجوع به کپه شود.