کشت کردن . [ ک ِ ک َدَ ] (مص مرکب ) زراعت کردن . فلاحت کردن . زرع . حرث . احتراث . ازدراع . حراثة. (ترجمان القرآن ) (حبیش تفلیسی ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی )
: هین مگو کاینک فلانی کشت کرد
در فلان سال و ملخ کشتش بخورد.
مولوی .
خوبکاران او چو کشت کنند
گاو در خرمن بهشت کنند.
اوحدی .
چو دستت می دهد امروز کشتی
بکن کز وی بفردا در بهشتی .
پوریای ولی .