کشتن . [ ک ِ ت َ ] (مص ) کاشتن . زراعت کردن . کشتکاری نمودن . فلاحت . فلاحت کردن . (ناظم الاطباء). کاشتن . زراع . کاریدن . حرث . غرس . (یادداشت مؤلف ). کاریدن اعم از تخم یا نهال . کاشتن اعم از غرس و حرث
: ندانم یک تن از جمع خلایق
که در دل تخم مهر تو نکشته .
بوالمثل (از صحاح الفرس ).
من این تاج و تخت از پدر یافتم
ز تخمی که او کشت بر یافتم .
فردوسی .
برهنه شود زین سپس زشت تو
پسر بدرود در جهان کشت تو.
فردوسی .
بهاریست گویی در اندر بهشت
ببالای او سرو دهقان نکشت .
فردوسی .
بسازید جایی چنان چون بهشت
گل و سنبل و نرگس ولاله کشت .
فردوسی .
درختی بکشتم بباغ بهشت
کزان بارورتر فریدون نکشت .
فردوسی .
مر آن نامه را زود پاسخ نوشت
درختی بباغ بزرگی بکشت .
فردوسی .
چرا کشت باید درختی بدست
که بارش بود زهر و برگش کبست .
فردوسی .
سمنستان ترا پر بنفشه کرد و رواست
بنفشه کشت و گلی خوشتراز بنفشه کجاست .
فرخی .
چندانکه توانستی ملکت بزدودی
کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی .
منوچهری .
چون از آن تخم بدان مرد رسد چنان کشته باشد که مردم ... او را گردن نهند. (تاریخ بیهقی ).
سخاوت درختی است اندر بهشت
که یزدانش از حکمت محض کشت .
اسدی .
بجان اندر بکشتم حب ایشان
کسی کشته است از این بهتر نهالی ؟
ناصرخسرو.
هامان به فرعون گفت هیچ صنعتی میدانی گفت بلی دهقانی میدانم از تخم و چیزهای دیگر بکشتند. (قصص الانبیاء). آن باغ که در او تخم انگور بکشتند هنوز برجاست . (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام ). گفت ... ما را با این دانه ها چه می باید کردن ، متفق شدند که این را بباید کشت و نیک نگاه داشت تا آخر سال چه پدیدار آید. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام ).
هرشبی بر خاکش از خون دانه ٔ دل کشتمی
هر سحر خون سیاوشان از او بدرودمی .
خاقانی .
شتربان درود آنچه خربنده کشت .
نظامی .
و گرمریم درخت قند کشته ست
رطبهای مرا مریم سرشته ست .
نظامی .
منم جو کشته و گندم دروده
ترا جو داده و گندم نموده .
نظامی .
تخمهای فتنه ها کو کشته بود
آفت سرهای ایشان گشته بود.
مولوی .
خرمانتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم .
سعدی .
گفت نیکبخت آنکه خورد و کشت و بدبخت آنکه مردو هشت . (گلستان سعدی ). || خشک کردن میوه ها از قبیل آلو و زردآلو. (یادداشت مؤلف ).