کشتی گرفتن . [ ک ُ گ ِ رِ ت َ ](مص مرکب ) بهم آویختن و پیکار کردن تا یکی دیگر را بر زمین زند. زورآزمایی کردن . مرد و مرد کردن . (از یادداشت مؤلف ). مراوغة. (تاج المصادر بیهقی ). تصارع .مصارعة. محادله . اعتفاس . تعافس . (منتهی الارب ). بند گرفتن . کستی گرفتن . بهم پیچیدن . مصارعت
: ز کشتی گرفتن سخن بود دوش
نگیرم فریب تو زین در مکوش .
فردوسی .
به کشتی گرفتن نهادند سر
گرفتندهر دو دوال کمر.
فردوسی .
چه با آتش گرفتن بند و کشتی
چه با شمشیر او کردن جدالا.
عنصری .
بدان روزگار جوانی ... ریاضتها کردی چون کشتی گرفتن . (تاریخ بیهقی ). همت او برکشتی گرفتن و مشت زدن ... (المضاف الی بدایع الازمان ص
29). یکی در صنعت کشتی گرفتن سرآمده بود و سیصدو شصت بند فاخر بدانستی . (گلستان سعدی ).
ندارد صرفه ای کشتی گرفتن با زبر دستان
بود در خاک دایم هر که با گردون درآویزد.
صائب .
قناعت پیشه را دست طمع در آستین باشد
گرفتن گر همه کشتی است صاحب فن نمی گیرد.
شفیع اثر(از آنندراج ).
|| پیچیدن . با کاری مشکل در آویختن و بدان مشغول شدن تا مشکل حل شود. بکار مشکل دست یازیدن . گلاویز شدن . برآمدن . زور آزمائی کردن
: محمود مردی دین دار و متقی بود و با عشق ایاز بسیار کشتی گرفتی تا از شارع شرع و منهاج حرمت قدمی عدول نکرد. (چهار مقاله ٔ عروضی ).
سوزنی در مدح او باقافیه کشتی گرفت
قافیه شدنرم گردن گرچه توسن بود و گست .
سوزنی .