اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کش خرام

نویسه گردانی: KŠ ḴRʼM
کش خرام . [ ک َ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) خوشخرام . آنکه با طنازی و عشوه گری خوش خرامد :
رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام
شخ نورد و راهجوی و سیل بر و کوهکن .

منوچهری .


دیدم همه طپان و بی آرام و شوخ چشم
او بازآرمیده و پر شرم و کشخرام .

سوزنی .


در صدف دریا کشان بزم صبوحی
جام چو کشتی کش خرام برآمد.

خاقانی .


از این کشخرامی ، لطیف اندامی ، ماهرویی ، سلسله مویی . (سندبادنامه ). کنیزکی را دید باجمال ، زیبادلال ، عنبرموی ، خورشیددیدار، کبک رفتار، کش خرام . (سندبادنامه ). از این سروبالایی ، کشخرامی ، زیبارویی . (سندبادنامه ).
دخت خوارزمشاه نازپری
کش خرامی بسان کبک دری .

نظامی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.