کشف کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرده برداشتن . روپوش از روی چیزی بر کنار کردن . از زیر سرپوش خارج کردن . (یادداشت مؤلف ). || آزمودن . روشن کردن
: زهر نوع اخلاق او کشف کرد.
خردمند و پاکیزه دین بود مرد.
سعدی (بوستان ).
بجای سکندر بمان سالها
به دانادلی کشف کن حالها.
حافظ.
|| آشکار کردن . هویدا کردن
: ور ز بی سنگی سِرِّ دل خود کشف کند
در زمان
۞ زیر و زبرسنگ شود همچو کشف .
سوزنی .
|| پیدا کردن . دست یافتن . یافتن . (یادداشت مؤلف )
: در حال جوابی نبشت که اگر پیش از بلاغ کشف کنند از مؤاخذت ایمن باشند. (گلستان ). || استنباط کردن . استخراج کردن . بدست آوردن . || حل کردن مشکلی را. از پیش برداشتن . راه حلی یافتن . || تفسیر کردن . شرح دادن . (یادداشت مؤلف ).