کعک
نویسه گردانی:
KʽK
کعک . [ ک َ ] (معرب ، اِ) کاک (این کلمه معرب کاک است ). نان خشک که از آرد خشکه بی شیر و روغن پخته شود. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). فرنیه . نان خشک . بقسمات . بقسماط. بشماط. خبز رومی . (یادداشت مؤلف ). کلیچه . (نصاب ) : بابک افشین را از حصار، خروارها ماست و روغن گاو و خیار بادرنگ بفرستاد و او را رسولان فرستاد و گفت افشین را بگوئید که شما بمهمان من آمدید و از ده روز باز براهها اندر رنجه باشید و دانم که جز کعک و پست چیزی دیگر نخوردید. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). زاد حاج کعک و زیت و خرما و پست باشد. (تفسیر ابوالفتوح رازی ).
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
کاک . (اِ) مرد که در مقابل زن است . (برهان ). به لغت ماوراءالنهر مرد باشد. (لغت نامه ٔ اسدی ) : همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب همه بو...
کاک . (اِخ ) نام قلعه ای است در آذربایجان . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : سلطان پس از غلبه بر گرجیان بدفع او رفت و قلاع مستحکمه ٔ او...
الی کاک . [ اَ ] (اِ مرکب ) آلوکک . الیکک . آلبالوی جنگلی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به الیکک شود.
خانجه کاک . [ ج َ ] (اِخ ) موضعی است واقع در 29 هزارگزی جنوب شرق شهر قندهار و بین خط 65 درجه و 31 دقیقه و 47 ثانیه ٔ طول البلد شرقی و خط 31 ...