کعم
نویسه گردانی:
KʽM
کعم . [ ک ِ ] (ع اِ) سلاحدان . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، کعام . || هرآنچه در وی چیزنهند. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ج ، کعام .
واژه های همانند
۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
کام یوز. (ص مرکب ) (از کام + یوز) کامجوی . (یادداشت مؤلف ). و نیز رجوع به کام پوز و یوز در برهان شود.
خشک کام . [ خ ُ ] (ص مرکب ) آب دهان خشک شده ، کنایه از تشنه . (یادداشت بخط مؤلف ).
کام آور. [ وَ ] (نف مرکب ) پیروز. زورمند مقتدر و بانفوذ. (از ولف ) : کجا بود از گیتی آزاده ای خداوند تاج و کیان زاده ای .هم از شاه گیتی و کام آو...
سیه کام . [ ی َه ْ ] (ص مرکب ) بدبخت و نامراد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
شاد کام . (اِخ ) قریه ای است هفت فرسنگ بیشتر شمالی اسپاس . (فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 220).
شادکام . (اِخ ) (رودخانه ٔ...) سرحد چهاردانگه . آبش شیرین و گوارا. از چشمه یرگهدگی برخاسته وارد رودخانه ٔ شادکام شده بمسافت هفده هجده فرسخ ...
کام بخش . [ ب َ ] (نف مرکب ) مرادبخش . (آنندراج ). عطاکننده ٔ تمتع و شادمانی از روی میل . (ناظم الاطباء).
کام تیغ. [ م ِ ] (اِ مرکب ) نامی است که در سیاه کلان و نواحی کرج به لوقیون ترکمانی دهند. گونه ای از دیوخار و آن درختچه ای است که در نقا...
کام پیل . (اِخ ) ۞ حاکم نشینی است در کورس ۞ به ایالت باستیا ۞ که 760 تن سکنه دارد.
کام پین . (اِخ ) ۞ دشت وسیعی است در مشرق آنورس ۞ به بلژیک دارای معادن زغال سنگ مهم .