اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کف

نویسه گردانی: KF
کف . [ ک َف ف ] (ع مص ) ۞ بازایستادن و برگردیدن . (منتهی الارب ). بازایستادن . (ترجمان القران ) (تاج المصادر بیهقی ). واایستادن . (مصادر زوزنی ). بازداشته شدن . منصرف گشتن . (از ناظم الاطباء). اندفاع . انصراف . امتناع . (از اقرب الموارد). || بازایستانیدن . راندن . (منتهی الارب ). بازداشتن . (ترجمان القرآن ). واداشتن . (مصادر زوزنی ). منع کردن کسی را از چیزی و دفع کردن . برگرداندن و بازداشتن و منصرف کردن . (از ناظم الاطباء). باز ایستاده کردن کسی را. (غیاث اللغات ). دفعکردن . برگرداندن . منع کردن . (از اقرب الموارد). لازم و متعدی است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- کف نفس ؛ خودداری . خویشتنداری . پرهیزکاری . عفاف . تعفف . (یادداشت مؤلف ).
|| پیر شدن (ناقه ) پس سوده و کوتاه گردیدن تمام دندانش از پیری . (از منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). || دوباره دوختن جامه را بر یکدیگر. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). دوختن خیاط حاشیه ٔ جامه را یعنی دوباره دوختن آن را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نورد کردن جامه . (تاج المصادر بیهقی ). || کور گردیدن : کف بصره (معلوماً و مجهولاً) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نابینا کردن . (غیاث اللغات ). || بسیار پرکردن آوند را. (ازمنتهی الارب ). پر کردن خنور را. (ناظم الاطباء). پر و لبریز کردن ظرف را. (از اقرب الموارد). || به لته عصابه بستن پای را. (از منتهی الارب ). لته بستن بر پای . (از ناظم الاطباء). پارچه ٔ کهنه را برپای بستن . (از اقرب الموارد). لته بستن . پارچه ای را بر زخم وجز آن بستن و استوار کردن . (از معجم متن اللغة). || ترک کردن چیزی را. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح عروض ، انداختن حرف هفتم باشد از جزوی که رکن آخرین آن سببی خفیف باشد و چون از مفاعیلن نون بیندازی مفاعیل بماند بضم لام و مفاعیل ُ چون از مفاعیلن منشعب باشد آنرا مکفوف خوانند. (از المعجم شمس قیس چ کتابفروشی زوار ص 151-50).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
کف الذئب . [ ک َف ْ فُذْ ذِءْ ] (ع اِ مرکب ) کف الارنب . جنطیانا. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به جنطیانا شود.
کف السبع. [ ک َف ْ فُس ْ س َ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کبیکج . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به کبیکج شود.
کف الضبع. [ ک َف ْ فُض ْ ض َ ب ُ ] (ع اِ مرکب ) کبیکج . رجوع به کبیکج شود.
کف الاسد. [ ک َف ْ فُل ْ اَ س َ ] (ع اِ مرکب ) عرطنیثا. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به عرطنیثا شود. || کف الذئب . (فهرست ...
کف الکلب . [ ک َف ْ فُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) بدسغان . رجوع به بدسغان در همین لغت نامه شود.
کف النسر. [ ک َف ْ فُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) کف الدابه . حزنبل . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به حزنبل شود. || زنگی دارو. (فرهنگ فارسی معین )....
کف جذما. [ ک َف ْ ف ِ ج َ ] (اِخ ) ستارگانی که در سر دست جنوبی صورت پروین قرار دارد. (از التفهیم چ جلال همایی حاشیه ٔ 3 ص 104) : و ایشان ...
کف خضیب . [ ک َف ْ ف ِ خ َ ] (اِخ ) کف الخضیب . رجوع به کف الخضیب شود.
کف دریا. [ ک َ ف ِ دَرْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زبدالبحر. (برهان ). رجوع به زبدالبحر شود.
کف دستی . [ ک َ دَ ] (اِ مرکب ) ضرب تازیانه و جز آن بر کف دست . (ناظم الاطباء).- کف دستی خوردن ؛ سیاست شدن از ضرب تازیانه بر کف دست . (...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۷ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.