کفشیر. [ ک َ ] (اِ) بوره را گویند و آن دارویی باشد مانند نمک که طلا و نقره و فلزات دیگر را بسبب آن با لحیم پیوند کنند و بعضی گویند که قلعی و ارزیز است و بدان شکستگیهای ظروف مس و برنج را لحیم کنند. (برهان ). دارویی باشد که زر و نقره و دیگر فلزات را بدان با هم پیوند کنند. (فرهنگ جهانگیری ). لحیم که زر و نقره و دیگر فلزات را باآن پیوند کنند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). ارزیز. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص
141). لحیم . بوره . قلعی . ارزیز. (ناظم الاطباء). آنچه بدان شکستگی ظروف مسین و برنجین را لحیم کنند مانند ارزیز، قلعی و بوره . (فرهنگ فارسی معین ). رصاص . رؤبة
: ز خون کف شیران ، به کفشیر تست
دل و رزم و کین جفت شمشیر تست .
اسدی .
نشانده است گویی به کفشیر زرگر
عقیق یمان در سهیل یمانی .
لامعی .
به زخم خنجر و زوبین و ناوک
تنی بسته به صد کفشیر دارم .
کمال اسماعیل (دیوان ص 598).
و استخوان [ شکسته ٔ ] پیران اگرچه بسته شود باز نروید، لیکن [ چیزی ] همچون غضروف بر حوالی آن جایگاه پدیدآید و آن شکستگی را سخت بگیرد همچون کفشیر رویگران که چیزهای شکسته بدان محکم کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
بسا اندک جدایی کان به امید
رساند مژده ٔ پیوند جاوید
از آن زر می برد استاد زرساز
که با کفشیر پیوندد بهم باز.
امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری ).
-
دل به کفشیر بودن ؛ کنایه است از پیوندهای گوناگون داشتن دل . هرجایی بودن آن
: ولیکن روانم ز تو سیر نیست
دلم چون دل تو به کفشیر نیست .
عنصری (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 141).
-
کفشیر پذیرفتن ؛ کفشیر گرفتن . تلاؤم ، کفشیر پذیرفتن جراحت . (منتهی الارب ). و رجوع به کفشیر گرفتن درهمین ترکیبات شود.
-
کفشیر راندن ؛ لحیم کردن
: بر گهله ٔ هجرانت کنون رانی کفشیر
بر گهله ٔ داغش بر کفشیر نرانی .
منجیک .
-
کفشیرکردن ؛ کفشیر گرفتن لحیم کردن
: خرد بشکستیم کنون شاید
که کنی این شکسته راکفشیر.
مسعودسعد.
-
کفشیر گرفتن ؛ لحیم شدن و وصل شدن و پیوند شدن . (ناظم الاطباء). رفاء. (منتهی الارب ): التیام ، کفشیر گرفتن زخم . (ناظم الاطباء).
- || علاج کردن و چاره نمودن . (ناظم الاطباء).
|| ظروف و آلات مسینه و برنج شکسته که مکرر لحیم کرده باشند. (از برهان ) (از فرهنگ فارسی معین ). آلات مسینه و رویینه باشد که آن را به لحیم پیوند کنند. (فرهنگ رشیدی )
: تو شیر بیشه ٔ نظمی و من چوشیر علم
میان تهی و مزور مزیق و کفشیر.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی )
سبوی مطبخ تو از طلاست یک پاره
چو دیگ بخت عدو نیست سر به سر کفشیر.
شمس فخری (از فرهنگ رشیدی ).
-
به کفشیر کردن ؛ ملتئم کردن . (فواید الدریه از مؤلف ). لحیم کردن .(یادداشت مؤلف ).