اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کفه

نویسه گردانی: KFH
کفه . [ ک َ ف َ / ف ِ ] (اِ) خوشه های گندم و جو را گویند که در وقت خرمن کوفتن آنها کوفته نشده باشد و بعد از پاک کردن غله آنها را بار دیگر بکوبند و عربان آن را قصاده خوانند. (از برهان ) (ناظم الاطباء). خوشه ٔ غله که خرد نشده باشد و بعد از پاک کردن بار دیگر بکوبند. (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ). خوشه ٔ نیم کوفته و آنچه درو دانه باشد. (غیاث ). قصل . (مهذب الاسماء). قرصد. (منتهی الارب ). کعبرة. (دهار) کزل . کلش . (یادداشت مؤلف ) :
همه آویخته از دامن دعوی و دروغ
چون کفه از کس گاووچو کلیدان زمدنگ .

قریع الدهر.


امروز که محنت از در دولت
چون خر ز کفه مرا همی راند.

روحی ولوالجی .


قصه گفت آن شاه را و فلسفه
تا بر آمد عشر خرمن از کفه .

مولوی .


- امثال :
گاو از کفه دور ، نظیر دست خر کوتاه . (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1262) :
بارها گفتمت خر از کفه دور
خربغائی مکن به گرد آخر.

انوری (دیوان چ نفیسی ص 407).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
کفه . [ ک َ ف َ / ف ِ ] (اِ) دف و دایره را گویند. (برهان ). دف و دایره را گویند زیرا که بدان کف زنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). دف و دایره . (فر...
کفه . [ ک َف ْ ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِ) کفّة. پله ٔ ترازو. (برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ). پله ٔ ترازو و هر چیزی که مانند آن گرد باشد. (غی...
کفه . [ ک َ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) قسمت زیرین چاقچور که پای را از مچ تا نوک انگشتان پوشد و نیز در جوراب و کفش آن قسمت که پای را از مچ تا ...
کفه . [ ک َف ْ ف َ ] (اِخ )نام شهری ۞ است . (از برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ سروری ) : اگر بصره و کفه بیند به خواب شود منهزم موصل ...
کفه . [ ک ِ ف ِ ] (اِخ ) ۞ در افسانه های یونانی پسر بلوس ۞ است . و رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1297 شود.
کُ فّ کردن. سُرفه کردن در گویش کازرونی(ع.ش)
کفح . [ ک َ ] (ع مص ) ۞ بوسه زدن ناگاه یا عام است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). ناگاه بوسیدن . (از ذیل اقرب الموارد). بو...
کفح . [ ک َ ف َ ] (ع مص ) ۞ شرمنده گشتن و بددل گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کفة. [ک َ / ک ِ / ک ُف ْ ف َ ] ۞ (ع اِ) پله ٔ ترازو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار).آنچه از ترازو که در آن چیز وزن کردنی گذارند و وزن ...
کفة. [ ک ِف ْ ف َ / ک ُف ْ ف َ ] (ع اِ) آنچه فروهشته و مسترخی باشد از بن دندان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.