اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کلاف

نویسه گردانی: KLAF
کلاف . [ ک َ ] (اِ) کلاو. کلافه ٔ بزرگ . (ناظم الاطباء). کلافه ، کلابه . ریسمان پیچیده ٔ گرد دوک . نخ و ریسمان و جز آن که گرد کرده باشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
یا رب این شهرچه شهری است که صد یوسف دل
به کلافی بفروشند و خریداری نیست .

(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


- کلاف سردرگم ؛ موضوع پیچیده . معمی . (فرهنگ فارسی معین ) : اطمینان داشت که از کلاف سردرگم زندگی بالاخره سررشته را به دست آورده است . (شوهر آهوخانم ، از فرهنگ فارسی معین ).
- کلاف سردرگم بودن و شدن ؛ بسیار گیج بودن ، متحیر و مبهوت ماندن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلافگی شود.
- گوز کلاف کردن ؛ گرسنگی خوردن . بدبختی کشیدن .سرگردان و واله و حیران و سر در گم شدن . (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).
|| علاوه بر معنی جاری بمعنی میله ای از چوب یا آهن و نظایر آن است که برای نگه داشتن و ثابت کردن دو چوب یا آهن یا در و مانند آن بدانها نصب و تعبیه شود و این کار را کلاف کردن نامند. (فرهنگ عامیانه جمالزاده ). در اصطلاح بنایان ، تیرهایی که در اطراف سقف گذارند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
کلاف . [ ک َل ْ لا ] (ص ، اِ) در بندرلنگه ، این نام را به کشتی سازان و نجارانی که قطعات کشتی سازند می دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کلاف . [ ک ُ ] (اِخ ) رودباری است به مدینه . (منتهی الارب ). وادیی از اعمال مدینه . (از انساب سمعانی ).
نخ کلاف . [ ن َ خ ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نخی که به شکل کلافه تا کرده و پیچیده شده است . مقابل نخ گروهه و نخ عمامه . رجوع به ک...
کلاف کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن با تنکه ٔ آهن . کلافه کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاف شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.