کلح
نویسه گردانی:
KLḤ
کلح . [ ک ِ ] (اِ) نوعی از صمغ است که آن را بارزد و بیرزد هر دو گویند و عربان قنه خوانند، شبیه است به مصطکی . (برهان ). یک نوع صمغی شبیه به مصطکی که بارزد و یا بیرزد نیز گویند. (ناظم الاطباء). کُلخ . (فرهنگ فارسی معین ). لغت سریانی است و بغدادی گوید که نزد اهل مغرب نباتی است برگش شبیه به برگ درخت سیب و قابض و رافع نزف الدم و اسهال دموی و جهت گزیدن افعی و سعوط آن جهت رعاف مفید... و از قول او ظاهر می شود که اندروطالیس باشد و در آنجا تصریح نموده که مانند اشنان بی برگ است و در اینجا بیان نموده که برگش مثل برگ سیب است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به کُلخ شود. || به لغت مصر عبارت از اشق است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به اشق شود.
واژه های همانند
۲۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
کله هو. [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دروفرامان است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 352 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیای...
یک کله . [ ی َ / ی ِ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (ق مرکب ) بی مکث . بی درنگ . بی وقفه : تب کرد و یک کله افتاد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یکسره شود.
کله کن . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ک َ ] (نف مرکب ) زنی سخت بی شرم و زبان دراز و جهوریةالصوت . صفتی است دختران و زنان درشت خوی را. (یادداشت به خط م...
کله نو. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ن ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان آتش بیک است که در بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع است و 174 تن سکنه دارد. (از فرهنگ ج...
بی کله . [ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) بدون کله . بدون سر. رجوع به کله شود. || زودخشم (در تداول عامه ). آنکه زود خشم گیرد: فلان آدم بی کله ...
بی کله . [ ک ُ ل َه ْ ] (ص مرکب ) مخفف بی کلاه . || کلاه علامت منصب و مقام است و بی کلاهی کنایه از فقد مقام . در مقابل کلاهدار و صاحب کلاه...
کله پا. [ ک ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح نجاران ، پایه های چفته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کله پا. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) آدمی که حالش بهم خورده و از حال طبیعی خارج شده و در حقیقت سرش را به جای پایش گذاشته باشد. (فرهنگ...
کله پا. [ ک ُ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کلیایی است که در بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 195 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغراف...
کله پا. [ ک ُ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) تیره ای از کلهر. (ازجغرافیای سیاسی کیهان ، ص 61). و رجوع به کلهر شود.