کلع
نویسه گردانی:
KLʽ
کلع. [ ک ِ ] (ع ص ) مرد درشت اندام زشت پیکر ناکس . ج ، کِلَعَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). درشت اندام لئیم . (از اقرب الموارد). || مرد نیکوسیاست : وگویند، هو کلع مال ؛ یعنی او برپا دارنده و نیکوتیمار کننده ٔ شتران است . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). هوکلع مال ، او سائس شتران است . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۴ ثانیه
کلع. [ ک َ ل َ] (ع اِ) سخت ترین جنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شکافتگی و چرک و ریمناکی پای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ...
کلع. [ ک َ ل ِ ] (ع ص )شتر کفته سپل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بعیر کلع، شتر کفته سپل . (ناظم الاطباء). بعیر کلع، شتری که کَلَعیعنی شکافتگی ...
کلع. [ ک َ ] (ع مص ) چرکناک گردیدن سر. (منتهی الارب ). || خشک گردیدن و برچفسیدن چرک بر کسی یا چیزی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء): کل...
کلع. [ ک َ ل َ ](ع مص ) چرکناک گردیدن سر ۞ . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کفته و ریمناک شدن پای . (منتهی الارب ) (آن...
کلأ. [ ک َ ل َءْ ] (ع مص ) بسیار گیاه گردیدن زمین . || چریدن ماده شتر گیاه را: کلئت الناقه کلأ بالفتح ؛ چرید ناقه گیاه را. || (ع اِ) گ...
کلا. [ ک ُ ] (اِ) کلاه . رجوع به کلاه شود.
کلا. [ ک ُ ] ۞ (اِ) درختی است از دسته ٔ «استر کولیاسه » ۞ و از تیره ٔ پنیرکیان و بومی نواحی استوایی قاره ٔ افریقاست و دانه های آن ۞ محت...
کلا. [ ک َ ] (اِ) وزغ . غوک . (ناظم الاطباء). وزق و غوک . (برهان ). اسم فارسی ضفدع . (فهرست مخزن الادویه ). وزغ که آن را بگ نیز گویند و غوک ...
کلا. [ ک َ ] (پسوند) به پارسی و تبری ، قریه و دیه و محله را نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). در بعض اسامی امکنه ٔ گیلان و مازندران این کل...
کلا. [ ک ِ ] (ع اِ) لفظ موضوع برای معنی تثنیه و در این حالت بدون اضافت مستعمل نمی شود. (غیاث ) (آنندراج ). هردو. (منتهی الارب ): علی کلاال...