اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کله

نویسه گردانی: KLH
کله . [ ک ُل ْ ل َ / ک ُ ل َ ] ۞ (اِ) موی سر و موی کاکل را گویند که یک جا جمع کرده باشند. (برهان ) (ناظم الاطباء). موی کالک . گله . (فرهنگ فارسی معین ). موی گیسو. (از فهرست ولف ) :
همان گیل مردم چو شیر یله
ابا طوق زرین ومشکین کله .

فردوسی .


هر چکاوک را رسته ز بر سر کله ای
ماغ با زاغ گرفته به یکی کنج پناه .

منوچهری .


دویده به خوبان مشکین کله
به بلبل دو گوش و به کف بلبله .

اسدی .


نوش کن باده ٔ تلخ از کف زیبا صنمی
از بناگوش چو گل از کله ٔ مرزنگوش .

سوزنی .


مشکین کله برگل نهی ای ماه دل افروز
تا در مه دی باز نمایی گل نوروز.

سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


مشکین کله را بر گل نوروز مینداز
رنگ گل نوروز به رخسار میندوز ۞ .

سوزنی (یادداشت ایضاً).


|| بند پا را نیز گویند و به عربی کعب خوانند. (برهان ). کعب و بند پا. (ناظم الاطباء). || پابند. بند پا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
جنبش آسمان به نفس خود است
پای بند طویله و کله نیست .

انوری (یادداشت ایضاً).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
کله کن . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ک َ ] (نف مرکب ) زنی سخت بی شرم و زبان دراز و جهوریةالصوت . صفتی است دختران و زنان درشت خوی را. (یادداشت به خط م...
کله نو. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ن ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان آتش بیک است که در بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع است و 174 تن سکنه دارد. (از فرهنگ ج...
بی کله . [ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) بدون کله . بدون سر. رجوع به کله شود. || زودخشم (در تداول عامه ). آنکه زود خشم گیرد: فلان آدم بی کله ...
بی کله . [ ک ُ ل َه ْ ] (ص مرکب ) مخفف بی کلاه . || کلاه علامت منصب و مقام است و بی کلاهی کنایه از فقد مقام . در مقابل کلاهدار و صاحب کلاه...
کله پا. [ ک ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح نجاران ، پایه های چفته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کله پا. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) آدمی که حالش بهم خورده و از حال طبیعی خارج شده و در حقیقت سرش را به جای پایش گذاشته باشد. (فرهنگ...
کله پا. [ ک ُ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کلیایی است که در بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 195 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغراف...
کله پا. [ ک ُ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) تیره ای از کلهر. (ازجغرافیای سیاسی کیهان ، ص 61). و رجوع به کلهر شود.
کله پز. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه کله های حیوانات مثل کله ٔ گوسفند و مثل آن را پخته می فروخته باشد. (آنندراج ). کسی که کله ...
کله خر. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ خ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، احمق . ابله . (فرهنگ فارسی معین ). سخت نادان و مستبد به رأی خویش . احمق و جاهل و...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۲۲ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.