کله
نویسه گردانی:
KLH
کله . [ ک ُ ل َه ْ ] (اِ) به معنی حرکات در جماع مشهور است . (برهان ).جنبش و حرکت در حین جماع . (ناظم الاطباء). و رجوع به کله [ ک َ ل َ / ل ِ ] (معنی نهم ) شود. || نره و ذکر. (ناظم الاطباء). آلت تناسل . (غیاث ). از اشعار هجویه ٔ عصر صفوی معلوم می شود «کله » (بضم اول ) بمعنی ذَکَر هم استعمال می شد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
واژه های همانند
۲۱۲ مورد، زمان جستجو: ۱.۵۰ ثانیه
کله کله . [ ک َ ل ِ ک َ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان تیوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغراف...
کله کله علیا، روستایی از توابع بخش کاکاوند شهرستان دلفان در استان لرستان ایران است.
پت کله. (زبان مازنی)، جغد.
لپ کله. (مازنی ) ، سر پخ ، سری که پشتش تخت است همانند سر مازندرانی ها ، گیلانیها و کردها .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
کله مه . [ ک ُ ل ِ م ِ ] (اِ) قسمی ماهی خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کُلمِه ، نوعی ماهی است که در دریای خزر صید می شود، جثه ٔ آن دو یا...
کله هو. [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دروفرامان است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 352 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیای...
یک کله . [ ی َ / ی ِ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (ق مرکب ) بی مکث . بی درنگ . بی وقفه : تب کرد و یک کله افتاد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یکسره شود.