کله دار. [ ک ُ ل َه ْ ] (نف مرکب ) کنایه از پادشاه جبار است . (برهان ) (آنندراج ). پادشاه جبار و غالب و پیروز. (ناظم الاطباء). پادشاه صاحب جاه . (فرهنگ فارسی معین ). تاجدار. که حشمت و جاه و مقام دارد
: سر میفراز تا کله داران
سرت بی مغز چون کله نکنند.
خاقانی .
به عزم دست بوسش قاف تا قاف
کمر بسته کله داران اطراف .
نظامی .
جهان خسرو که تا گردون کمر بست
کله داری چنو بر تخت ننشست .
نظامی .
از قبای چنو کله داری
ز آسمان تا زمین کله واری .
نظامی .
نرگس که کله دار
۞ جهان است ببین
کو نیز چگونه سر درآورد به زر.
حافظ.
|| آنکه بر سر کلاه داشته باشد. آنچه سرپوش داشته باشد
: هر گه که سیر کلک به کردار او کند
سرّ دل دوات کله دارش آشکار...
سوزنی .
شب قبای مه زره زد بنده وار
کان گره زلفین کله دار
۞ آمده ست .
خاقانی .
نگاری چابکی شنگی کله دار
ظریفی مهوشی ترکی قباپوش .
حافظ.
من ماه ندیده ام کله دار
من سرو ندیده ام قباپوش .
سعدی (کلیات چ مصفا ص 636).
|| متکبر و سرکش را نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ). مردم سرکش و متکبر و گستاخ و خودبین . (ناظم الاطباء).
-
کله داران افلاک ؛ کنایه از ستارگان . (فرهنگ فارسی معین )
: که داند کاین کله داران افلاک
کمربسته چرا گردند در خاک .
عطار.