کله داری . [ ک ُ ل َه ْ ] (حامص مرکب ) بمعنی پادشاهی باشد. (برهان ). پادشاهی و سلطنت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین )
: ترا میان سران کی رسد کله داری
ز خون حلق تو خاکی نگشته لعل قبا.
خاقانی .
نه آن شد کله داری پادشاه
که دارد به گنجینه در صد کلاه .
نظامی .
کله داری آن شدکه بر هر سری
نهد هر زمان از کلاه افسری .
نظامی .
آمدند از ره شکرباری
کرده زیر قصب کله داری .
نظامی .
و رجوع به کلاه داری شود.
|| کنایه از سرکشی هم هست . (برهان ) (ناظم الاطباء). سرکشی . تکبر. (فرهنگ فارسی معین ). غرور. خودنمایی
: از روی کله داری بر فرق سراندازان
از سنگدلی هر دم سنگی دگر اندازد.
خاقانی .
دل هم به کله داری بر عشق سراندازد
یعنی که چو سر گم شد دستار نیندیشد.
خاقانی .
روا نبود که چون من زن شماری
کله داری کند با تاجداری .
نظامی .
نان دهانم بدین کله داری
نان خورانم بدان گنه کاری .
نظامی .
|| نگاه داشتن کلاه . نگاه داشتن کلاه بزرگان و محتشمان ، کنایه از خدمتگزاری و چاکری
: چون به هم صحبتیش پیوستم
به کله داریش کمر بستم .
نظامی .