اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کلید

نویسه گردانی: KLYD
کلید. [ ک ِ ] (ازیونانی ، اِ) مأخوذ از یونانی ۞ آنچه که بدان قفل بگشایند. (غیاث ). ترجمه ٔ مفتاح و اقلید معرب آن و اغلب که معرب اقلی باشد که بالکسر لغت یونانی است به همان معنی ... (آنندراج ). ابزاری که بدان قفل را گشایند و بندند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بندگشا. آهنی یا چوبی که بدان بندو قفلی را گشایند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفتح . مفتاح . مقلد. مقلاد. (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). مِرتاج . اقلید. (منتهی الارب ) :
دانش به خانه اندردر بسته
نه رخنه یابم و نه کلیدستم .

ابوشکور (گنج بازیافته ص 41).


به گنجی که بد جامه ٔ نابرید
فرستاد نزد سیاوش کلید.

فردوسی .


کلید خورش خانه ٔ پادشا
بدو داد دستور فرمان روا.

فردوسی .


کلید شبستان بدو داد و گفت
برو تا که را بینی اندرنهفت .

فردوسی .


پناه روان است دین از نهاد
کلید بهشت و ترازوی داد.

اسدی .


کلید است ای پسر نیکو سخن مرگنج حکمت را
در این گنج بر تو بی کلید گنج نگشاید.

ناصرخسرو.


بقا به علم خدا و رسول و قرآن است
سرای علم و کلید در است قرآن را.

ناصرخسرو.


درگنج سعادت سازگاری ست
کلید باب جنت بردباری ست .

(سعادتنامه ، منسوب به ناصرخسرو).


کلید همه دارملک سلاطین
به زیر گلیم گدایی طلب کن .

خاقانی .


عدل است و بس کلید در هشتمین بهشت
کو عدل اگر گشادن ِ این در نکوتر است .

خاقانی .


چشمه ٔ خورشید لطف بلکه سطرلاب روح
گوهر گنج حیات بلکه کلید کرم .

خاقانی .


پس جمله ٔ حکما بر آن اتفاق کردند که این حادثه را جز کفایت کلید نتواند. (سندبادنامه ).
ولیکن چو در شیشه افتاد سنگ
کلید در چاره ناید به چنگ .

نظامی .


فتح جهان را تو کلید آمدی
نز پی بیداد پدید آمدی .

نظامی .


تو آنجا از جفت خویش چون کلید بر طاق و حلقه بر در مانی . (مرزبان نامه ).
زبان در دهان ای خردمند چیست
کلید در گنج صاحب هنر.

سعدی .


چندان مبالغه در وصف ایشان ۞ بکردی که وهم تصور کند که تریاقند یا کلید خزانه ٔ ارزاق . (گلستان ). کلید همه ٔ کارها صبر است . (از تاریخ گزیده ).
مال خواهد کلید گنج ببر
مرد جوید بکوش و رنج ببر.

اوحدی .


گر در خلد را کلیدی هست
بیش بخشیدن و کم آزاری است .

ابن یمین .


بهشت و دوزخت را یک کلید است
کلیدی این چنین هرگز که دیده ست ؟

پوریای ولی .


هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید
بستگیها را گشایش از در دلها طلب .

صائب .


- کلید ایمان ؛ کنایه از کلمه ٔ شهادت باشد. (برهان ). کلید بهشت .کلمه ٔ شهادت . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب کلید بهشت شود.
- کلید برق ؛ ابزار یا وسیله ای که بر دیوار یا جایی دیگر نصب کنند و با حرکت دادن آن جریان برق را برقرار سازند روشنایی یا بکار افتادن ماشین و جز آن را.
- کلیدبهشت ؛ کلید ایمان ، کلمه ٔ شهادت . (ناظم الاطباء). کنایه از کلمه ٔ شهادت . (انجمن آرا). و رجوع به ترکیب کلید ایمان شود.
- کلید رمز . رجوع به همین ترکیب ذیل ترکیبهای رمز شود.
- کلید عقل ؛ کسی که حل و عقد کارها به او مفوض باشد. (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ).
- کلید عقل کسی بودن ؛ مشیر و راهنمای او بودن . راتق و فاتق امور وی بودن . مدیر و مدبر کارهای او بودن :
به حرف حق همه را قفل برزبان اما
کلیدعقل عدوی من اند در تزویر.

شفیع اثر (از آنندراج ).


- کلید غلط ؛ کلیدی که از قفل دیگر باشد و در قفل دیگر اندازند و آن را در عرف هند پرتالی خوانند. (آنندراج ):
گره ز ناخن تدبیر کی گشاده شود
که از کلید غلط بستگی زیاده شود.

سعدالدین راقم (از آنندراج ).


- کلید گنج حکیم ؛ کلمه ٔ بسم اﷲ الرحمن الرحیم . (ناظم الاطباء) :
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم .

نظامی .


- کلید وقت و ساعت ؛ چیزی است که از آهن سازند و مدار بست و گشاد و وقت وساعت بر آن باشد. (از آنندراج ) :
کلید وقت و ساعت نیستم بختی چو او دارم
که جز سرگشتگی هرگز دری نگشود بر رویم .

محسن تأثیر (از آنندراج ).


- کلید و کلان یا کلون کردن ؛ بستن . قفل کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| ابزاری که بدان چیزی را سفت و شل نمایند و بالا و پایین آورند و ببندند و باز کنند. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح موسیقی ، علامتی که در طرف چپ حامل روی یکی از خطوط قرار می گیرد و کارش معین کردن اسم نوتی است که در روی همان خط واقع شده است . در موسیقی سه نوع کلید بکار می رود که یکی نوت «فا» و دیگر «دو» و سومی نوت «سل » را معرفی می کند و هر یک از آنها به اسم نوتی که معرفی کرده موسوم است . هر یک از کلیدها ممکن است روی یک یا چند خط حامل واقع شود و روی هر خطی که واقع شد اسم خود را به آن نوتی که روی آن خط است می دهد، به این طریق که کلید «فا» روی خط چهارم و سوم حامل قرار میگیرد. کلید «دو» روی خطوط اول و دوم و سوم و چهارم واقع می شود. کلید «سل » روی خط دوم حامل جا می گیرد، و به این ترتیب عده ٔ کلیدها مانند نوتهای موسیقی هفت است . (فرهنگ فارسی معین ). || کند چوبین که بر پای مجرمان نهند. (حاشیه ٔ هفت پیکر چ وحید ص 344) :
هفت سالم در این خراس افکند
در دو پایم کلید و داس افکند.

نظامی .


و رجوع به کلیدان شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
کلید. [ ک ِ ] (اِخ ) اقلید (نام محل ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اقلید شود.
جام چهل‌کلید یا چهل بسم الله یکی از سوغات‌های قدیمی شهر مشهد است. ظرفی است برنجی که همه جایش چهل آیه که با «قل» شروع می‌شود، حک کرده‌اند و چهل کلید کو...
چل کلید. [ چ ِ ک ِ ] (ص مرکب ) صفت جامی که درویشان با خود دارند. جام چل کلید.
کلید شدن . [ ک ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بوسیله ٔ کلید بسته شدن . (فرهنگ فارسی معین ).- کلید شدن دندانهای کسی ؛ در تداول عامه ، چفت شدن دندانها...
دسته کلید. [ دَ ت َ / ت ِ ک ِ ] (اِ مرکب )مجموعه ای از کلیدها به رسنی یا حلقه ای از فلز. مجموع کلیدهای خانه یا سرایی در حلقه یا ریسمانی . عده...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
زرین کلید. [ زَرْ ری ک ِ ] (اِ مرکب ) کلیدی از زر. کلیدی آراسته به زر. کلیدی زرنگار و زرنشان : نبینی کزین قفل زرین کلیدبه تاریکی آرند جوه...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کلید افکندن . [ ک ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در ولایت رسم است که چون زنان آنجا به فال گوش متوجه شوند، افسونی خاص بر کلید دمیده بر سر راه ا...
طاس چهل کلید. [ س ِ چ ِ هَِ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طاس چل کلید. طاسی است که بر یکدسته کلیدهای آهنین ادعیه نقش کنند و بر آن طاس نیز...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.