کمال گرفتن . [ ک َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کمال یافتن . به کمال رسیدن . کامل شدن . وصول به حد کمال و تمامیت
: کمال دور کناد ایزد از جمال جهان
کمی رسد به جمالی کجا گرفت کمال .
قطران .
شعر گویان را کمال معنی اندرلفظ اوست
تا نگویی مدح از معنی کجا گیرد کمال .
امیر معزی .
تا چون کرمش کمال گیرد
اندرز ترا بفال گیرد.
نظامی .
آن مه نو را که تو دیدی هلال
بدر نهش نام چو گیرد کمال .
نظامی .
و مملکت کمال گیرد. (مجالس سعدی ).
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی
یا رب مباد هرگز این عشق را زوالی .
حافظ (از آنندراج ).
و رجوع به کمال یافتن شود.