کمال مراغی . [ ک َ ل ِ م َ ] (اِخ ) عالمی فصیح و بلیغ بود و گاهی به حسن تقاضای فطری طبعش ، شعر می گفته است . از اشعار اوست :
ای شمعبرفروخته قامت چو بنگری
گویی که در میان شبستان چو عرعری
سلطان ملک عالم تاریکئی از آن
زرین سریر و زردقبا و آتش افسری
بهر چه لاف معجز موسی نمی زنی
کز جیب هر شبی ید بیضا برآوری .
(از مجمعالفصحاء ج 1 ص 487).