کمان مالیدن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کمان افراشتن . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین )
: کمان را بمالید رستم به چنگ
نگه کرد یک تیر دیگر خدنگ .
فردوسی (از آنندراج ).
بمالید چاچی کمان را به دست
به چرم گوزن اندرآورد شست .
فردوسی (از فرهنگ فارسی معین ).
و رجوع به کمان افراشتن شود.