کمر کردن . [ ک َ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب )چون کمربند گرداگرد چیزی را احاطه کردن . با چیزی دور چیز دیگر را مانند کمربند احاطه کردن
: چو آن دید سیندخت بر پای جست
کمر کرد بر گردگاهش دو دست .
فردوسی .
تا دستها کمر نکنی در میان دوست
بوسی به کام دل ندهی در دهان دوست .
سعدی .
|| کمربند کردن
: کمر کن سر زلف بر بندگیش
که فرخ بود بر تو فرخندگیش .
نظامی .