کم زدن . [ ک َ زَ دَ ] (مص مرکب )اظهار عجز کردن و خود را وقعی نگذاشتن . (آنندراج ). اظهار عجز کردن . برای خود اهمیتی قایل نشدن . فروتنی کردن . تواضع نمودن . (فرهنگ فارسی معین )
: اگر مردان عالم کم زنانند
ترا زان کم زدن آخر کمی کو.
سنائی .
ای کم زده خورشید فلک بر رایت
عاجز شدگان زطبع گوهرزایت .
مجیرالدین بیلقانی .
زَهره نی مر زُهره را تا دم زند
عقل کلش چون ببیند کم زند.
(مثنوی ).
بیا ای مونس روزم نگفتم دوش در گوشت
که عشرت در کمی خندد تو کم زن تا بیفزایی .
مولوی .
با چنین زفتی چگونه کم زنی
با چنین وصلت به واصل کی رسی .
مولوی .
کم زد آن ماه نو و بدر شد
تا نزنی کم نرهی از کمی .
مولوی .
در کم زدن زیادتی آنها که دیده اند
چون شمع میکنند زبان در دهان گاز.
صائب (از آنندراج ).
|| کنایه از ترک گرفتن و بد گفتن و حقیر و فرومایه شمردن . (آنندراج ). کنایه از بد گفتن . حقیر و فرومایه شمردن . (فرهنگ فارسی معین )
: کم زنم هفت دِه خاکی را
دخل یک هفته ٔ دهقان چه کنم .
خاقانی .
کان یکی یافتن دورا کم زن
پای برتارک دو عالم زن .
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 53).
بین بد و نیک همه و دم مزن
صبر کسی را به جهان کم مزن .
امیرخسرو (از آنندراج ).
|| باختن در قمار. (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر)
: چشم تو هر دم به طعن گوید با چشم من
مهره به دست تو بود کم زده ای خون گری .
سنائی .
در این داوری هیچکس دم نزد
که در بازی کیمیا کم نزد.
نظامی .
کانجا همه پاک باز باشند
ترسم که تو کم زنی بمانی .
مولوی (از فرهنگ نوادر و لغات کلیات شمس چ فروزانفر).
و رجوع به کم زده و کم زن شود.
|| در شواهد زیر بمعنی بازپس ماندن در انجام دادن امری . کوتاه آمدن . کم آمدن و عقب ماندن آمده است
: صبر کم می زند قدم این سوی
آب چشمم بگو که کم نزند.
امیرخسرو (از آنندراج ).
در سفر خواجه بی غلامی نیست
بی می و نقل و کاس و جامی نیست ...
تو که مردی ، نمی کنی صبری
چه کنی بر زنان چنین جبری
خواجه چون بی غلام دم نزند
زن پاکیزه نیز کم نزند.
اوحدی (جام جم دیوان چ سعید نفیسی صص
546 -
547).
|| کم کردن و کاستن و کوتاه کردن . (ناظم الاطباء).