کم زده . [ ک َ زَ دَ
/ دِ ] (ن مف مرکب )اظهار عجز کرده . (فرهنگ فارسی معین ). || حقیر شمرده . فرومایه محسوب شده . (فرهنگ فارسی معین ).ذلیل و خوار. (ناظم الاطباء). || شخصی را گویند که پیوسته در قمار نقش کم زند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کم زدن و کم زن شود. || کم بخت . (آنندراج ). کم بخت . بی دولت . (فرهنگ فارسی معین ). || آواره وسرگشته . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین )
: طالع بد بود و بد اختر شدم
کم زده ٔ کوی قلندر شدم .
نظامی (از آنندراج ).
۞