اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کمین

نویسه گردانی: KMYN
کمین . [ ک َ ] (ع اِ) قوم پنهان نشیننده به قصد دشمن در جنگ . (منتهی الارب ). گروهی که در جنگ پنهان نشینند به قصد دشمن و منه :الکمین فی الحرب حیلة. (ناظم الاطباء). قومی که به خدعه در جنگ پنهان شوند و آن چنان است که در نهانگاهی که کس بر آن آگاه نباشد خود را مخفی کنند و در انتهاز پدیدار شدن طلیعه ٔ سپاه دشمن باشند و بر ایشان تازند. (از اقرب الموارد). پنهان شونده در کارزار و جز آن . (غیاث ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود. || دخل در امور به نوعی که مفهوم نگردد. (منتهی الارب ). داخل در کار به نوعی که کسی دریافت نکند. (ناظم الاطباء). داخل در کار چنانکه کسی را بر آن آگاهی نباشد وگویند: هو فی ذلک الامر کمین . ج ، کُمَناء. (از اقرب الموارد). || هذا امر فیه کمین ؛ در این کاردغلی است که بدان آگاهی نیست . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
کمین سازی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی کمین ساز : اجل بر جان کمین سازی نموده قیامت را یکی بازی نموده . نظامی .و رجوع به کمین ساز شو...
کمین زدن . [ ک َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کمین کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : خاک درچرخ برین می زندچرخ میان بسته کمین می زند.نظامی .فتنه به گوشه...
کمین کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پنهان شدن به قصد کسی یا چیزی . (ناظم الاطباء). پنهان شدن به قصد دشمن یاصید و ناگاه بدر آمدن و بر او...
کمین کننده . [ ک َ ک ُ ن َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه به قصد دشمن یا صید در جایی پنهان شود و ناگاه بدر آید و بر او زند. (فرهنگ فارسی معین ).
کمین آوردن . [ ک َ وَ دَ ] (مص مرکب ) کمین کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : کنون گاه رزم است کین آوریدبه ترکان سرکش کمین آورید. فردوسی .کمین ...
کمین آوریدن . [ ک َ وَ دَ ] (مص مرکب ) کمین آوردن . کمین کردن . و رجوع به کمین آوردن و کمین کردن شود.
کمین ساختن . [ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کمینگاه ساختن و به انتظار ماندن . (ناظم الاطباء). کمین کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : کمین ساختم در پس پ...
کمین داشتن . [ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کمین کردن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمین کردن شود.
کمین گرفتن . [ ک َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کمین کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : به لشکر چنین گفت شاه زمین نباید که گیرند هرزه کمین . فردوسی (...
کمین گشادن . [ ک َ گ ُ دَ] (مص مرکب ) از کمین بیرون شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بیرون شدن از کمین و حمله ور گردیدن : خصمان کمین ها...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.