کمین گشادن . [ ک َ گ ُ دَ] (مص مرکب ) از کمین بیرون شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بیرون شدن از کمین و حمله ور گردیدن
: خصمان کمین ها بگشادند و بسیار بکشتند و بگرفتند بسیار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
664). چون جنگ سخت شود و شما بوق و طبل و نعره ٔ نشابوریان بشنوید، کمینهابگشایید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
435). چندین جا کمین باید کرد با سواری دوهزار خویشتن را نمود و آویزش قوی کرد پس پشت بداد تا ایشان آیند و از کمین بگذرند آنگاه کمینها بگشایید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
664).
سپاه حق را چون دولت تو تعبیه کرد
کمین گشاد ز هر جانبی طلیعه ٔ داد.
مسعودسعد.
کمین غدر که از مأمن گشایندجای گیرتر آید. (کلیله و دمنه ).
بس دل که چرخ سای و ستاره فسای بود
چرخش کمین گشاد و ستاره کمان کشید.
خاقانی .
کمین گشادن دهر و کمان کشیدن چرخ
برای چیست ندانی برای کینه ٔ من .
خاقانی .
در روی من ز غمزه کمانها کشیده ای
بر جان من ز طره کمینها گشاده ای .
خاقانی .
تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد
چاره ز دست روبه محتال درگذشت .
خاقانی .
در کمان سپیدتوز، نهاد
۞ بر سیاه اژدها کمین بگشاد.
نظامی (هفت پیکرص 75).
کمان ابروی ترکان به تیر غمزه ٔ جادو
گشاده بر دل عشاق مستمند کمین را.
سعدی .
فلک ز قوس قزح بر هوا کشید کمان
هوا ز برق جهان بر جهان گشاد کمین .
سلمان ساوجی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
چنان حمله آرد به شیر عرین
که شیری بر آهو گشاید کمین .
ظفرنامه ٔ یزدی (از فرهنگ فارسی معین ).
بگشا کمین به فتنه بینگیز غمزه ای
درتاز رخش تازی و شبدیز غمزه ای .
طالب آملی (از آنندراج ذیل کمین ).
|| کمین کردن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمین کردن شود.