کنار گرفتن . [ ک َ
/ ک ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنار جستن . (آنندراج ). دوری کردن . کناره گرفتن
: ز پیوند یاری چه گیری کنار
که سروت بود پیش و مه در کنار.
اسدی .
مگذار کز کنار تو گیرد دمی کنار.
سوزنی .
رجوع به کناره گرفتن شود. || چسبانیدن کسی را بخود از یکسوی بدن با افکندن یک دست به گردن یا پشت او. با یک دست کسی را به خود دوسانیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در آغوش گرفتن . بغل کردن . این ترکیب بیشتر با پیشوندهای در و اندر و جز اینها آید
: فرودآمد آنگه بشد پیش طوس
کنارش گرفت و برش داد بوس .
فردوسی .
کنون من کرا گیرم اندر کنار
که خواهد بدن مر مرا غمگسار.
فردوسی .
پدر با پسر یکدگررا کنار
گرفتند کرده غم از دل کنار.
اسدی .
دهد دست و سر بوس گل را سمن
چو گیرد سمن را گل اندر کنار.
ناصرخسرو.
گرفتم در کنارش روزگاری
کنون شاید کزو گیرم کناری .
ناصرخسرو.
من خفته ز جهل و او همی برد
با ناز گرفته در کنارم .
ناصرخسرو.
یعقوب و یوسف یکدیگر را کنار گرفتند. (قصص الانبیاء ص
85). رحیمه برجست در کنارش گرفت و شادی کرد. (قصص الانبیاء ص
140).
گه وداع بت من مرا کنار گرفت
بدان کنار دلم ساعتی قرار گرفت .
مسعودسعد.
زان ترا خاک در کنار گرفت
که چو تو شاه در کنار نداشت .
مسعودسعد.
عروس ملک کسی در کنار گیرد تنگ
که بوسه بر لب شمشیر آبدار دهد.
ظهیرالدین فاریابی .
خوش بر کنار گیر و نشان بر کنارخویش
مگذار کز کنارتو گیرد دمی کنار.
سوزنی .
امین گفت زنهار پشت من به کنار گیر ساعتی که سرما یافته ام . (مجمل التواریخ و القصص ). عایشه پشت وی [پیغمبر(ص )] را در کنار گرفت . (مجمل التوارخ والقصص ).
دیدمردی آنچنانش زارزار
آمد و بگرفت زودش در کنار.
مولوی .
سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت . (گلستان چ یوسفی ص
60).
مگر آن ماه را که دلبر تست
امشب اندر کنار گیری چست .
سعدی .
بامدادان به حکم تبرک دستاری از سر و دیناری از کمر بگشادم و پیش مغنی بنهادم و در کنارش گرفتم و بسی شکر گفتم . (گلستان ). رونق بازار حسنش شکسته متوقع که در کنارش گیرم ، کناره گرفتم . (گلستان ).