اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کندر

نویسه گردانی: KNDR
کندر. [ ک ُ دَ ] (اِخ ) نام پادشاه سقلاب که به یاری افراسیاب آمد. (ناظم الاطباء) :
ز سقلاب چون کندر شیرمرد
چو بیورد کاتی سپهر نبرد.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 919).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
کندر. [ ک َ دَ ] (اِ) شهر و مدینه . (برهان ) (ناظم الاطباء). هر شهر عموماً. (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ) : بیابان بی آب و کوه شکسته دوصد ره ف...
کندر. [ ک َ دُ ] (اِ) ظرفی که از گل سازند و گندم و نان در آن کنند ۞ . (برهان ) (ناظم الاطباء).
کندر. [ ک ُ دُ ] (اِ) صمغی است که آن را مصطکی خوانند و بعضی گویند مصطکی هم نوعی از کندر است و کندر لبان [ لوبان ] باشد. و بعضی گویند کندر...
کندر. [ ک َ دَ] (ع اِ) ۞ نوعی از حساب نجوم است مر اهل روم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نوعی از حساب نجوم مر یونانیان را. (ناظم الاطبا...
کندر. [ ک ُ دُ ] (اِخ ) شهرکی است از حدود کوهستان نشابور [ به خراسان ] با کشت و برز بسیار. (حدود العالم ). قریه ای است از نواحی نیشابور از عم...
کندر. [ ک ُ دُ ] (اِخ ) دهی از دهستان عرب خانه است که در بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع است و 143 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
کندر. [ ک ُ دُ ] (اِخ ) دهی از دهستان طرازاست که در بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر واقع است و 2203 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ...
کندر. [ ک ُ دُ ] (اِخ ) دهی از دهستان القورات است که در بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند واقع است و 264 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
کندر. [ ک ُ دُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بربرودبخش الیگودرز است که در شهرستان بروجرد واقع است و 730 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
کندر. [ ک َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان منوجان است که در بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع است و 1500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.