اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کنده

نویسه گردانی: KNDH
کنده . [ ک َ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خروسلو است که در بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع است و 589 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
گل کنده . [ گ ُ ک َ دَ / دِ ] (اِخ )نام شهری است به هندوستان از کرناتک در حدود حیدرآباد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نام قصبه ای است در یک فر...
گُل کَنده شهری ویرانه و دژی باستانی در هندوستان است که در ۱۱ کیلومتری باختر شهر حیدرآباد و پنج کیلومتری باختر حیدرآباد کهنه، واقع در ایالت آندرا پرادش...
کنده گر. [ ک َ دَ / دِ گ َ ] (ص مرکب ) به معنی کنده کار است یعنی شخصی که در مس و برنج و چوب و تخته و امثال آن نقش ها کند. (برهان ). آنکه ...
کنده گری . [ ک َ دَ / دِ گ َ ] (حامص مرکب ) نقر. نقاری . کنداگری . عمل کنده گر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): نحت ؛ کنده گری کردن در چوب . (منتهی...
کنده روی . [ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) سفره ٔ روی میز. || دستمال . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). رجوع به کندوری شود.
کنده سور. [ ک َ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میرده است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ...
کنده شکن . [ ک ُ دَ / دِ ش ِ ک َ] (نف مرکب ) آنکه کنده ٔ هیزم شکند. آنکه با تبر کنده را به قطعات کوچکتری درآورد سوختن را. || (اِ مرکب ) دارک...
کنده کار. [ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) شخصی را گویند که در مس و برنج و چوب تخته و امثال آن کنده کاری کندیعنی صورت چیزی بکند و نقش نماید و ب...
کنده پیر. [ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) زن پیر و پیره زال . (ناظم الاطباء). رجوع به گنده پیر و المعرب جوالیقی ص 272 شود.
جفا کنده . [ ج َ ک َ دِ ] (اِخ ) از رودخانه هائی است که بخلیج استرآباد در کنار دریای خزر میریزد. (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد صص 97 - 99).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.