کنده گری . [ ک َ دَ
/ دِ گ َ ] (حامص مرکب ) نقر. نقاری . کنداگری . عمل کنده گر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): نحت ؛ کنده گری کردن در چوب . (منتهی الارب ).حکاکی و قلم زنی . (ناظم الاطباء). کنده کاری
: گفت چه کار دانی گفت درودگری دانم و نقاشم و کنده گری و آهنگری نیز دانم . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). به اسطخر پارس کوهی است که آن را کوه نقشت گویند که همه صورتها و کنده گریها از سنگ خارا کرده اند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ). و بر سر آن دکه از سنگ خارا سپید به خرط کرده چنانکه از چوب و مانند آن به کنده گری و نقاشی نتوان کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ).
نقشبندان کن ، به کنده گری
بر درت کرده عمرخود سپری .
اوحدی (از فرهنگ رشیدی ).
-
کنده گری کردن ؛ حکاکی کردن و قلم زنی نمودن . (ناظم الاطباء).