کوب
نویسه گردانی:
KWB
کوب . (اِخ ) قومی در افریقای شمالی که در نزدیک مصر سکونت داشتند. (قاموس کتاب مقدس ).
واژه های همانند
۷۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
گج کوب . [ گ َ ] (نف مرکب ) گچ کوب . آنکه گچ کوبد. رجوع به گچ کاری و گچ کوب شود. || (اِ مرکب ) تخماق برای گچ کوفتن . رجوع به گچ کوب شود...
گچ کوب . [گ َ ] (نف مرکب ) کوبنده ٔ گچ . مردی که گچ نخاله کوبد.آنکه گچ کوبد. و رجوع به گج کوب شود. || (اِ مرکب ) قسمی تخماق ۞ برای کوف...
پی کوب . [ پ َ / پ ِ ] (ن مف مرکب ) لگدمال . لگدکوب . پای خست . پی خست : از بس که همه روز کاروان سودای فاسد بر من گذرد از سینه ٔ تو جمله ٔ ن...
آهن کوب . [ هََ ](نف مرکب ) آنکه حرفه ٔ او پیوستن آهن شیروانی است .
کزل کوب . [ک ُ زَ ] (اِ مرکب ) آلتی که با آن کزل را می کوبند. وکزل بن خوشه ٔ گندم ناکوفته مانده است در خرمن . رجوع به کزل شود. || (نف م...
کله کوب . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) فنی است از کشتی ، و آن عبارت است از کوبیدن پیشانی خود به پیشانی حریف . (فرهنگ فارسی معین ) : کله ...
راه کوب . (نف مرکب ) کوبنده ٔ راه . که راه را بکوبد. که راه را تسطیح کند. که راه را هموار سازد. || جاده کوب . جاده صاف کن ، و آن برماشینهای...
رخت کوب . [ رَ ] (اِ مرکب ) چوب گازری . بیزر. (یادداشت مؤلف ). چوبی که گازر با آن لباسها را می کوبد و می شوید.
دست کوب . [ دَ ] (اِمص مرکب ، اِ مرکب ) کوبش دو کف دست بهم . ضرب دو کف دست بهم . بهم کوبیدگی دو کف دست . || ضربت دست : گر باد خیزد ای عج...
قاب کوب . (نف مرکب ) نجار که قاب سقفها سازد و کوبد.