کوب خورده
نویسه گردانی:
KWB ḴWRDH
کوب خورده . [ خوَرْ/ خُر دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مقروع . (فرهنگ فارسی معین ) : اما فروشدگی میان ، علت درنگ هوای کوب خورده بود در جرم ... (مصنفات بابا افضل از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوب شود. || ضرب خورده . مضروب . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوب شود.
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.