کوت کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) توده کردن . روی هم انباشتن . (فرهنگ فارسی معین ). بر هم نهادن چون خرمنی خرد یابزرگ . تل کردن . کپه کردن . قبه کردن . چون نیم کره ای فراهم کردن . بر هم نهادن چیزی را بر زمین یا بر ظرفی بدان سان که برسوی آن اندکی به استداره گراید، چون قبه ای و گنبدی . عرب کَود و مشتقات آن را از این کلمه گرفته است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: هرچه بینی ز مردمان مستان
هرچه یابی ز حرص کوت مکن .
بارانی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
رجوع به کوت و کَود و کود کردن شود. || پر کردن ظرف را بیش از حد خود چنانکه محدب نماید. پر کردن تا بالای ظرفی . پر کردن ظرفی چنانکه نیم کره ای بر روی آن پیدا آید: قنددان را قند کوت کن . کاسه را از برنج کوت کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).