اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کوچک

نویسه گردانی: KWCK
کوچک . [ چ َ / چ ِ ] (ص ) مقابل بزرگ . (آنندراج ). خرد. (غیاث ). صغیر. خرد. (فرهنگ فارسی معین ) :
مهتر ز همه خلق جهان او به دو کوچک
مهتر به دو کوچک به دل است و به زبان است ۞ .

منوچهری .


کوچک دو کفت مه زدو دریای بزرگ است
بسیار نزار است مه از مردم فربه .

منوچهری .


پرآژنگ رخ داد پاسخ تورگ
که گر کوچکم ، هست کارم بزرگ .

اسدی .


تو از مشک بویش نگه کن نه رنگ
که در گرچه کوچک ، بها بین نه سنگ .

اسدی .


و بر یک فرسنگی کوفه آنجا که اکنون مشهد است شتر بخفت بر آن تل کوچک . (مجمل التواریخ ). و دهران نابینا بود و فان کوچک ، پس از این سبب از هر گوشه دشمنان سر برآوردند. (مجمل التواریخ ). کرج ، شهری است میانه نه کوچک و نه بزرگ . (مجمل التواریخ ).
طفل کوچک چو بهر نان بگریست
چه شناسدکه نحو و منطق چیست .

اوحدی .


نظر، قاصدی در گذرهاش ساقط
زمین ، کوچه ای در فضاهاش کوچک .
؟ (در صفت فتح آباد باخرز از نسخه ٔ خطی مورخ 651 هَ . ق .).
- انگشت کوچک ؛ کهین . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کهین شود.
|| هر چیز کم وسعت و کم حجم . || اندک . قلیل . کم . (فرهنگ فارسی معین ). || حقیر. محقر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بی اهمیت : گفت : شاها این کاری کوچک نیست که ما این کار را خردداریم . (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ نفیسی ). || بچه . کودک . طفل . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صغیر. نابالغ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و بودند آنان که خوردند، با پنج هزار مردم غیر زنان و کوچکان ، آن مردمان که این معجز را بدیدند. (انجیل فارسی ص 100 از فرهنگ فارسی معین ). و شد هشتم روز که کوچک را ختنه کنند، نام او زکریا نهاده اند به نام پدر. (ترجمه دیاتسارون ص 14). || در تداول عامه ، بنده . فرمانبردار: من کوچک شما هستم . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) نام مقامی است از دوازده مقام موسیقی . (غیاث ). نام نوایی از موسیقی . (ناظم الاطباء). نوایی است از موسیقی و آن یکی از دوازده مقام موسیقی ایرانی است . زیرافکن . (فرهنگ فارسی معین ) :
رهاوی را به راه راست می زن
پس از کوچک حجاز آغاز می کن .

قاآنی (از فرهنگ فارسی معین ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
لمسوکلا کوچک . [ ل َ ک َ چ َ / چ ِ ] (اِخ ) دهی کوچک از بخش بندپی شهرستان بابل ، واقع در 38هزارگزی جنوب بابل و دارای 50 تن سکنه است . (از ف...
میدانک کوچک . [ م ِ ن َ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چنارود بخش آخوره شهرستان فریدن ، واقع در 17هزارگزی جنوب خاوری آخوره با 312 تن سکنه ....
نظرآبادکوچک . [ ن َ ظَ دِ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اکراد ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران . در 58هزارگزی شمال غربی کرج ، در جلگه ٔ معتدل...
غزاویه ٔ کوچک .[ غ َ وی ی ِ ی ِ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 18هزارگزی جنوب اهواز و 6هزارگزی باختر شو...
ارمنیه ٔ کوچک . [ اَ م َ نی ی َ ی ِ چ َ / چ ِ ] (اِخ ) ارمنستان کوچک . ارمنیه ٔ صغیره . رجوع بارمنستان و ارمنیه شود.
خنادره ٔ کوچک . [ خ َ دَ رِ ی ِ چ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان سربند پائین بخش سربند شهرستان اراک . دارای 179 تن سکنه . آب آن از قنات و چشم...
درزی کلا کوچک . [ دَ ک َ کو چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل واقع در 19 هزارگزی جنوب باختری بابل و 7 هزارگزی...
راست پی کوچک . [ ی ِ چ َ ] (اِخ ) از بلوکات ناحیه ٔ راست پی سوادکوه مازندران که قریه ٔ مهم آن شورست است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 292).
قلعه جق کوچک . [ ق َ ع َ ج ُ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرم خان بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد، واقع در 20هزارگزی شمال بجنورد و 4هزارگزی باخت...
علی آباد کوچک . [ ع َ دِ چ َ / چ ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش ارکواز شهرستان ایلام واقع در 38 هزارگزی جنوب خاوری قلعه دره و در کنار راه مالرو ام...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۹ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
جواد مفرد کهلان
۱۳۹۹/۰۳/۳۱
0
0

اتیمولوژی واژۀ کوچک: واژۀ کوچک تر کیب کو (که او) و چک (خُرد) به نظر می رسد. یعنی کسی یا چیزی که خُرد و ریز است. جزء کو در واژۀ کو-اوس-خُل (آنکه هوش او کج است) نیز چنین ترکیبی دارد.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.