اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کوچک

نویسه گردانی: KWCK
کوچک . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان تورجان است که در بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع است و 415 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
کوچک جثه . [ چ َ / چ ِ ج ُث ْ ث َ / ث ِ ] (ص مرکب ) آنکه اندام وی خرد و کوچک باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کوچک بالا. [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) کوتاه بالا و پست قامت . (از آنندراج ). خردقامت و صغیرالجثه . (ناظم الاطباء).
کوچک وضعی . [ چ َ / چ ِ وَ ] (حامص مرکب ) خرد و حقیر بودن . خرد و باریک اندام بودن : ز کوچک وضعی خود نال خوش صوت کشد دایم بزرگیها از این ساز.م...
کوچک شدن . [ چ َ / چ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خرد شدن . || کم وسعت و کم حجم شدن . || کم وسعت و کم حجم شدن . || اندک گشتن . || موردتوهین ق...
شاش کوچک . [ ش ِ چ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در تداول عامه بول و ادرار و کمیز را گویند. مقابل شاش بزرگ رجوع به شاش بزرگ شود.
شاه کوچک . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سمیرم پائین بخش حومه ٔ شهرستان شهرضا. دارای 456 تن سکنه . آب آن از قنات و رودخانه . محصول آن پنب...
زاب کوچک . [ ب ِ چ َ ] (اِخ ) رودی است در جنوب اربل مؤلف تاریخ کرد گوید: در شمال در دامنه ٔ سلسله ٔ زاگروس اوربیلوم [اربیل کنونی ] بود در ...
خانم کوچک . [ ن ُ چ َ ] (اِخ ) نام دختر کریمخان زند رئیس سلسله ٔ زندیه است . مادر این دختر اهل اصفهان بود و با ابراهیم خان پسر محمدصادق خان ا...
خرس کوچک . [ خ ِ س ِ چ َ ] (اِخ ) دب اصغر که نام ستارگانی چند به آسمان است . رجوع به دب اصغر درین شود.
حاجی کوچک . [ چ َ ] (اِخ ) رکابدار. در زمان امرای قره قویون لو در آذربایجان میزیسته و از قبل قرایوسف دومین امیر این سلسله حکومت تبریز داشته...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۹ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.