اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کور

نویسه گردانی: KWR
کور. (ع اِ) صمغ درخت مقل است و منبت او نواحی یمن و عمان بود. (ترجمه ٔ صیدنه ). || مقل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کور هندی ؛ درخت مقل ازرق . (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
فانی کور. [ ی ِ ] (اِخ ) شاعری فارسی زبان از بخاراست . و معما را نیک میداند و طبعش غرایب پسند است . از اوست این مطلع:نه داغ تازه مرا بر دل ...
کور اتینا. [ رِ اَ ت َ / ت ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ در تداول عامه ، کلمه ٔ تحقیری است برای کور. کوری زشت .شاید از کور اعطنا یا آتنا، اشاره...
روده ٔ کور. [ دَ / دِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) معاء اعور ۞ .(لغات فرهنگستان ). رجوع به روده و معاء اعور شود.
گربه ٔ کور. [گ ُ ب َ / ب ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آدم محیل و فریبکار و حقه باز است . رجوع به گربه شود.
کور و کبود. [ رُ ک َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) ناقص و رسوا. نادلپذیر. مقرون به رنج و آفت . تعبیری است که در آثار قدما و مثنوی و دیوان کبیر، ...
سوت و کور. [ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی مردم . بی آواز و سخن و جای خالی یاجایی ساکت و بی سروصدا. (یادداشت بخط مؤلف ): عروسی سوت و کور...
خرمای کور. [ خ ُ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از خرمای بی حلاوت و بدطعم . (آنندراج ) : چه جنبانی این نخل بن را بزورکه شد خار او تیز و...
کورخواندن . [ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، غلط خواندن . بد فهمیدن . (فرهنگ فارسی معین ).
کور گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) کور شدن . نابینا شدن : عمی ، تعمی ؛ کور گردیدن .(منتهی الارب ). و رجوع به کور شدن و کور گشتن شود.
کورعباسلو : نام دهکده ای است در استان اردبیل ، شهرستان نیر . این دهکده 11 کیلومتر با شهر نیر فاصله دارد. ارتفاع متوسط آن 1600متر از سطح دریاست. بر ا...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۷ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.