کور
نویسه گردانی:
KWR
کور. [ ک َ / کُو ] (اِ) جایی را گویند که پشته و شکستگی بسیار داشته باشد و قابلیت آبادانی و زراعت کردن نداشته باشد. (برهان ). به معنی جای خراب که پشته و شکستگی بسیار داشته باشد و قابل زراعت نباشد، لیکن اصح در این معنی کاف فارسی است نه عربی و در فرهنگها سهو شده . (آنندراج ). صحیح گور است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به گور شود. || به معنی سراب هم بنظر آمده است که در صحراها از دور به آب می ماند. (برهان ). سراب . (ناظم الاطباء). و رجوع به کوراب شود. || به معنی خرنوب شامی است . (آنندراج ) (از فهرست مخزن الادویه ).
واژه های همانند
۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
فانی کور. [ ی ِ ] (اِخ ) شاعری فارسی زبان از بخاراست . و معما را نیک میداند و طبعش غرایب پسند است . از اوست این مطلع:نه داغ تازه مرا بر دل ...
کور اتینا. [ رِ اَ ت َ / ت ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ در تداول عامه ، کلمه ٔ تحقیری است برای کور. کوری زشت .شاید از کور اعطنا یا آتنا، اشاره...
روده ٔ کور. [ دَ / دِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) معاء اعور ۞ .(لغات فرهنگستان ). رجوع به روده و معاء اعور شود.
گربه ٔ کور. [گ ُ ب َ / ب ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آدم محیل و فریبکار و حقه باز است . رجوع به گربه شود.
کور و کبود. [ رُ ک َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) ناقص و رسوا. نادلپذیر. مقرون به رنج و آفت . تعبیری است که در آثار قدما و مثنوی و دیوان کبیر، ...
سوت و کور. [ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی مردم . بی آواز و سخن و جای خالی یاجایی ساکت و بی سروصدا. (یادداشت بخط مؤلف ): عروسی سوت و کور...
خرمای کور. [ خ ُ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از خرمای بی حلاوت و بدطعم . (آنندراج ) : چه جنبانی این نخل بن را بزورکه شد خار او تیز و...
کورخواندن . [ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، غلط خواندن . بد فهمیدن . (فرهنگ فارسی معین ).
کور گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) کور شدن . نابینا شدن : عمی ، تعمی ؛ کور گردیدن .(منتهی الارب ). و رجوع به کور شدن و کور گشتن شود.
کورعباسلو : نام دهکده ای است در استان اردبیل ، شهرستان نیر .
این دهکده 11 کیلومتر با شهر نیر فاصله دارد. ارتفاع متوسط آن 1600متر از سطح دریاست.
بر ا...