اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کور

نویسه گردانی: KWR
کور. [ ک َ ] (ع اِ) گله ٔ بزرگ از شتران و گویند صدوپنجاه یا دوصد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گروه بسیار از شتران و گویندصدوپنجاه و یا دویست و یا بیشتر. (از اقرب الموارد). || گله ٔ گاوان بسیار. ج ، اکوار. یقال : لفلان کور من الا ابل و البقر. (منتهی الارب ). گله ٔ گاوان بسیار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گله ٔ گاو. (از اقرب الموارد). || پیچ دستار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پیچ عمامه ، تسمیه به مصدر است . (از اقرب الموارد). || پیچ از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سرشت . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). سرشت و طبیعت .(ناظم الاطباء). طبیعت . یقال : له کور کریم ؛ ای طبیعة. (از اقرب الموارد). || ارزانی و بسیاری از هر چیزی . (منتهی الارب ). منه : نعوذ بالله من الحوربعد الکور؛ ای من النقصان بعد الکمال و من القلة بعد الکثرة. (منتهی الارب ). افزونی و بسیاری از هر چیزی . (آنندراج ). زیادت ، نعوذ بالله من الحور بعد الکور؛یعنی پناه می بریم به خدا از کاهش بعد از افزایش . و اصل آن دو ۞ از کور عمامه وحور آن است و کور پیچیدن عمامه و حور باز کردن آن است . زیرا در پیچیدن آن افزایش و در باز کردن کاهش است و جز این نیز گفته شده است . (از اقرب الموارد). زیادت . بسیاری . کثرت . زیادتی . مقابل حور و نقصان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل بعد شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
پی کور کردن . [ پ َ / پ ِ کو ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بی نشان شدن . (برهان ). || پی گم کردن ، مقابل پی بردن (انجمن آرا). || محو کردن ...
کور راه نشین . [ رِ ن ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کوری که بر راه نشیند. نابینایی که بر سر راه نشیند. کور درمانده : فلک کبود و زمین همچو کور ر...
کور و پشیمان . [ رُ پ َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) سخت پشیمان . (فرهنگ فارسی معین ). از اتباع ، سدمان ندمان . سادم نادم . (یادداشت به خط مرحوم ...
کور گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کور کردن . نابینا ساختن . و رجوع به کور کردن شود. || انباشتن و مسدود ساختن آبراه چشمه و جز آن : و کاریز...
کور شو دور شو. [ ش َ / شُو ش َ / شُو ] (دو جمله ٔ امری ) شاطران که پیشاپیش حرم پادشاه پیاده می رفتند، این عبارت را می گفتند؛ یعنی حرم پادشاه...
چراغ کور شدن . [ چ َ / چ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مردن شخصی که از او هیچکس نماند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کوراجاق شدن . اجاق کور شدن...
پیر و کور شدن . [رُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سخت ناتوان شدن از کهنسالی .
تابورودزاک کور. [ رُ دِ ک ک ُ ] (اِخ ) (اتین ) ۞ شاعر فرانسوی (1547- 1598 م .).
لارشفوکو لیان کور. [ رُ ک ُ ] (اِخ ) ۞ فرانسوا. بشردوست و سیاستمدار فرانسوی ، مولد لارُش گیون (1747-1827 م .).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.