اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کور

نویسه گردانی: KWR
کور. [ ک َ ] (ع اِ) گله ٔ بزرگ از شتران و گویند صدوپنجاه یا دوصد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گروه بسیار از شتران و گویندصدوپنجاه و یا دویست و یا بیشتر. (از اقرب الموارد). || گله ٔ گاوان بسیار. ج ، اکوار. یقال : لفلان کور من الا ابل و البقر. (منتهی الارب ). گله ٔ گاوان بسیار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گله ٔ گاو. (از اقرب الموارد). || پیچ دستار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پیچ عمامه ، تسمیه به مصدر است . (از اقرب الموارد). || پیچ از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سرشت . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). سرشت و طبیعت .(ناظم الاطباء). طبیعت . یقال : له کور کریم ؛ ای طبیعة. (از اقرب الموارد). || ارزانی و بسیاری از هر چیزی . (منتهی الارب ). منه : نعوذ بالله من الحوربعد الکور؛ ای من النقصان بعد الکمال و من القلة بعد الکثرة. (منتهی الارب ). افزونی و بسیاری از هر چیزی . (آنندراج ). زیادت ، نعوذ بالله من الحور بعد الکور؛یعنی پناه می بریم به خدا از کاهش بعد از افزایش . و اصل آن دو ۞ از کور عمامه وحور آن است و کور پیچیدن عمامه و حور باز کردن آن است . زیرا در پیچیدن آن افزایش و در باز کردن کاهش است و جز این نیز گفته شده است . (از اقرب الموارد). زیادت . بسیاری . کثرت . زیادتی . مقابل حور و نقصان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل بعد شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۹ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۳ ثانیه
کور دجله . [ ک ُ وَ رِ دِ ل َ ] (اِخ ) به همه ٔ مناطقی از اعمال بصره گویند که میان میسان تا دریا واقع شده است . (از معجم البلدان ).
فتحی کور. [ ف َ ] (اِخ ) از قزوینست . وی بسیار مردم آزار بود. در جوانی وفات یافت و این مطلع از اوست :غریب بر سر کوی حبیب میمیرم اجل بیا که ب...
پیر و کور. [ رُ ] (ص مرکب ) سخت ناتوان و عاجز از پیری و ضعف بینائی . سخت سالخورده و ناتوان .
کور و کچل . [ رُ ک َ چ َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) برای چشم نخوردن بچه های خود را، کور و کچل های من می گفتند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ر...
کور موصلی . [ رِ ص ِ ] (اِخ ) اشاره به مردی کور است که اراده ٔ قتل یکی از ائمه ٔ طاهرین را داشت و بدین منظور عصایی زهرآلود را بر روی پای آ...
اجاق کور. [ اُ ] (ص مرکب ) که فرزند ندارد. بلاعقب . بی خَلف . عقیم . توسعاً، عاقر.
ترپسی کور. [ ت ِ کُرْ ] (اِخ ) ۞ رب النوع رقص و آواز یون-ان ق-دی-م ک-ه ب-ا چنگی کهن نمایش داده می شود.
سارجه کور. [ ج َ / چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس ، واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری گنبد قابوس . دشت و مع...
کور ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) نابینا کردن . کور کردن . از نعمت بینایی محروم کردن : اِغْشاء؛ کور ساختن . تعمیة؛ کور ساختن . (منتهی الارب ). و رجو...
عباس کور. [ ع َب ْ با ] (اِخ ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل . واقع در 19هزارگزی شمال باختری سر کوهه و 10هزارگزی شوسه ٔ زاهدان به زابل...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۷ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.